S
پسندها
2,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • این سمت یا آن سو فرقی نمی کند!
    انسان به سایه ی درخت عادت می کند به آتش نه !
    اما...
    آن قدرها هم که گمان می کنی بد نیست...
    بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد!
    پله های آسمان خراش هارا فراموش کنی...
    بنشینی کنار خیابان
    و از پله های خودت پایین بروی!
    پله
    پله
    پله
    آن قدر که می بینی
    کسانی نشسته اند...
    بعضی ها گریه می کنند...
    بعضی ها آواز می خوانند و...
    ناگهان کسی را می بینی
    که می شناسیش
    شاید هم نمی شناسیش
    اما...
    این لبخند آمده بر لبانت را...
    تنها دو سطر دیگر بر ندار:
    در بهشت گاهی
    در جهنم همیشه
    به خدا می رسی...!

    " گروس عبدالملکیان"
    همون که زیرش اسمت هست
    دیگه چه میشه کرد روزگار ادمو عوض میکنه :D
    اون دومی رو چون هیچ کسی قبول نکرد به زور میدمش به تو
    اخ من قربونت بشم...
    تو کجاااااااااااااااااااااایی
    نمیگی ارقوانی دلش تنگت میشه...[IMG]
    خوبی گلم؟
    من خوبم
    خوب دیگه ... بیشتر از این دوری دوستان قابل تحمل نبود ...
    درود به دوست خوب و مهربان
    طي اخرين بازدید از شيرخوارگاه يكي از بچه ها براي عملش نياز به 300هزارتومان پول داره
    دوست گم شما هم بیا و یک کمک کوچولو بکن به این دوست کوچکمون .
    با سپاس فراوان
    سلام جیگری ...خوبی ؟؟؟قطع شدم .....نمیدونم چش شده ؟؟؟چه خفر ؟؟؟[IMG]


    آن روز فراموش کردیم

    به چشم ها نیز نگاهی بیندازیم ...

    به نزدیک ترین پیاده رو

    چشم می دوختیم

    و از آسمان های دور

    سخن می بافتیم ...

    و نام های جهان را

    با هم تعویض می کردیم !

    در هزار و یک راه

    قدم می زدیم

    تا به آن قلب افتاده در راه

    سلام نکنیم ...

    امروز به افق های سخت خیابان

    نگاه می کنیم ...

    و آسمانی نیست

    و بال کبوتری

    درفاصله ی در و پنجره ...

    در این هزاره ی خداحافظی

    سقفی خاکستری سایه بسته است

    پشت به وصله های کاغذی

    روی شیشه های بی بخار و خشک

    که از آن حرف نمی زنیم ...

    انگار که ندیده ایم !

    انگار فراموش کرده ایم

    به چشمها نیز نگاهی بیندازیم ...!


    سید مهرداد ضیایی


    چقدر زود دلم براي خودم تنگ مي شود ...

    دلم مي گيرد و براي خودم با تمام وجودم مي گريم !

    خودم که به خود مي آيم خودي نمي بينم ...

    خودم را به خداي خود مي بخشم ...

    سبک مي شوم... سبک و سبک تر و به اوج خود مي رسم ...

    باز ...

    دلم براي خودم تنگ مي شود !

    کمي که با خود سخن مي گويم خودم را در بي خودي هاي عالم مي بينم ...

    و خود را در ميان در يايي از خود ها مي يابم ...

    و حال با خود مي گويم ...

    بد نيست کمي با خود خلوت کنيم و بنگريم که دنيا بي خود است !

    و جهاني ديگر در پيش است ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا