sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سنام بابا سالنگ مهلبونممممممممم
    علض ادب به خاطل لوز پدل
    سلام خاهش میکنم داداشی قابلی نداشت منم ممنونم واسه متن های قشنگی ک میزاری
    باران مرا ميخواند
    ناودان همسايه صدايم ميكند
    قدم روي قطراتش كه ميگذارم
    او خيس از حضورم ميشود
    و من
    بي تاب رگبارش

    ببار...

    تو زاده ي ابري هستي

    از آه هاي گرم من

    ببــار
    این نمی رسد نمیرسد ا کار خود ادماس سارنگ
    این نا امیدیا
    این نشدنا
    همه و همه کار خودمونه.خودمون اینجوری خواستیم
    پشت چراغ قرمز،پسري با چشماني معصوم و دستاني کوچک گفت:چسب زخم نمي خواهيد؟ پنج تا ،صد تومان.آهي کشيدم و با خود گفتم:تمام چسب زخم هايت را هم که بخرم،نه زخم هاي من خوب مي شود و نه زخم هاي تو...!!!
    مرده متحرک


    وقتی نمیدونی تو دلت چی میگذره !

    وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی میخوای!

    وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای اون چیز نابود میشه !

    وقتی همه باهات قهرند!

    وقتی نفــــــــــــــــــرین شده ای !

    چه دلیلی داره که ارزویی داشته باشی؟ چه دلیلی داره چیزی رو دوست داشته باشی ؟ چه دلیلی داره به زندگی ادامه بدی؟
    خُــدایــا ..
    تا خـــرخـــره پـُـــر از دلتنگــــی َـم
    مـــرســی!
    دیگــه میــل ندارمـ
    گر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
    شب و روزم گذشت به هزار آرزو
    نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
    نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
    نه نمازم نماز، نه وضویم وضو


    دل اگر نشکند به چه ارزد نماز
    نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو


    نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
    نه یکی حسب‌حال، نه یکی گفت‌وگو


    نه به خود آمدم، نه ز خود می‌روم
    نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو


    همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
    همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »


    نبرد غیر اشک، دل ما را به راه
    نکند غیر آه، دل ما را رفو


    نشوی تا حزین هله با مِی نشین
    هله سر کن غزل، هله تر کن گلو


    به سر آمد اجل، نسرودم غزل
    همه‌اش هوی و های، همه‌اش های و هو


    هله امشب ببر به حبیبم خبر
    که غمش مال من، که دلم مال او


    هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان !
    هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !


    بِبَریدم به دوش، به کوی می‌فروش
    که شرابم شراب، که سبویم سبو
    روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
    همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
    مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
    مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
    بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
    پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ
    جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
    شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید
    روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
    اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد
    روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
    آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت
    ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﺴﻞ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﻮﺩﯾﻢ

     ﺍﺳﯿﺮ ﭘﻨﺠﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩﯾﻢ

     ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ

    ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ

     ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﻨﺎ ﮐﺮﺩ

     ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ

     ﺗﻮ ﺟﺎﻡ ﺷﻮﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﯼ

     ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﭘﺮ ﮐﺸﯿﺪﯼ

    ﺑﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﺷﮏ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻪ

    ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ

     ﺑﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ ﺧﻮﻥ ﻋﺸﻖ ﺳﻮﮔﻨﺪ

     ﺑﻪ ﺳﻮﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺑــﻨــﺪ

     ﺩﻟﻢ ﺻﺪ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ

     ﺑﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻏﻤﺖ ﺻﺪ ﭼﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ

     ﺑــﮕــﻮ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﯽ ؟

     ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺣﯿﺎﺕ ﺁﺯﺍﺩ ﻫﺴﺘﯽ ؟

     ﻫﻮﺍﯼ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻫﺴﺖ ؟

     ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﻬﻦ ﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﻫﺴﺖ ؟

     ﺑﮕﻮ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻫﺮﺯﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ؟

     ﺗﺒـﺮ ، ﺗﻘﺪﯾﺮ ، ﺳﺮﻭ ﻭ ﺳﺒﺰﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ؟

    ﮐﺴﯽ ﺩﺯﺩ ﺷﻌﻮﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻧﺠﺎ ؟

    ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺑﻪ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻧﺠﺎ ؟
    از خــــــدا پرسیدم :
    وقت داری با من گفت وگو کنی؟
    خــــــدا لبخندی زد وپاسخ داد : زمان من بی نهایت است

    چه سوالاتی درذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
    من سوال کردم : چه چیزی در آدم ها شما رابیشتر متعجب می کند؟

    خــــــدا جواب داد : اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند وعجله دارند
    که زودتر بزرگ شوند ودوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند!
    اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و
    سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته رادوباره باز یابند!
    اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند وزمان حال خود را فراموش می کنند
    به گونه ای که نه در حال ونه در آینده زندگی می کنند.
    اینکه به گونه ای زندگی می کنند
    که گویی هرگز نخواهند مرد
    وبه گونهای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا