S
پسندها
727

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گفتم :بمان نماندی و رفتی
    بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سکوت
    صعود
    سقوط
    تو صدای مرا نشنیدی
    و من هی بالا رفتم هی افتادم!
    هی بالا رفتم،هی افتادم
    تو می دانستی که من از تنهایی،و تاریکی می ترسم
    ولی فیتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    وبی چراغ از تو نوشتم.
    حالا همسایه ها با صدای آوازهای من گریه می کنند
    دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
    و می خندند!
    عده ای سر بر کتابم می گذارند و رویا می بینند
    اما چه فایده
    هیچ کس از من نمی پرسد
    بعد از این همه ترانه بی چراغ
    چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند?
    شما هم مث من واژه کم آوردید آخه تکراری شده احوال پرسیو از آب و هوا گفتن و این چیزا یه خورده هیجان نیست به من قرض بدیدی
    خوب خدا رو شکر منم خوبم از احوال پرسی شما
    خواهش می کنم قابلی نداره.
    ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﯼ ﺗﻮ،ﺭﻭﯼ ﺷﻌﺮﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ

    ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﺳﭙﯿﺪ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎﭘﻨﺠﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺟﺮﻗﻪ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﺩ

    ﺷﻌﺮﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﺐ ﺁﻟﻮﺩﻡ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﺷﯿﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ

    ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ،ﻋﻄﺶ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺁﺗﺸﻬﺎ

    ﺁﺭﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ،ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﺳﺖ

    ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﻧﯿﻨﺪﯾﺸﻢ،ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ

    ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺮﺍ ﺣﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ،ﺷﺐ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺍﺳﺖ

    ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ،ﻋﻄﺮﺳﮑﺮﺁﻭﺭ ﮔﻞ ﯾﺎﺱ ﺍﺳﺖ

    ﺁﻩ،ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮔﻢ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺗﻮ،ﮐﺲ ﻧﯿﺎﺑﺪ ﺯ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻣﻦ

    ﺭﻭﺡ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺁﻩ ﻣﺮﻃﻮﺑﺖ،ﺑﻮﺯﺩ ﺑﺮﺗﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣﻦ
    سلام ماه من!
    دیشب دل تنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر
    چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود...
    گفتم بیام سراغ خودت...
    بپرسم?
    احوال مهتابیت چطوره?
    سلام دوست خوبم میدونم سرت خیلی شلوغه اما لطف کن زیر پاتم نگاه کن .با تشکر مورچه
    ﭘﯿﺮ ﻣﺎﻩ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺴﺘﻢ
     ﭘﯿﺮ ﯾﺎﺭ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ، ﻧﻪ
     ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﺨﯽ
     ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ،‌ ﭼﺮﺍ ﻧﻪ ؟
     ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ؟ ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ
     ﺯﻭﺩ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ
     ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﺣﺼﻞ ﻫﯿﭻ
     ﺑﯿﺶ ﺍﺯﯾﻦ ﺑﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻧﻪ
    ﻫﺎﻥ ،‌ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ؟
     ﻣﺮﮒ ؟
     ﭘﺲ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﭼﯿﺴﺖ ؟
    ﺁﻣﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ ؟
     ﺍﯾﻦ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ ، ﯾﺎ ﻧﻪ ؟
    ﺯﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﮒ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﺳﺖ
     ﺩﺭ ﺩﻭ ﺳﻮﯼ ﻃﻮﻝ ﯾﮏ ﺧﻂ
    ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ، ﻃﻮﻝ ﺧﻂ ﺍﺳﺖ
    ﺍﺑﺪﺍ ﻭ ﺍﻧﺘﻬﺎ ﻧﻪ
    ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ
     ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ
     ﺩﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﺎﭼﺎﺭ
     ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻭ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻧﻪ
    ﻧﻪ ،‌ ﻗﻮﻝ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
     ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻂ ﺭﺍ
    ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮐﺮﺩ
    ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻼ‌ﻡ : ﺑﺎ ﻧﻪ
    ﺯﺍﺩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﺍﮔﺮ ﺑﻮﺩ
     ﻣﺮﮒ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ
    ﺯﻫﺮ ، ﺑﺮﻕ ﺭﮒ ﺯﺩﻥ ، ﺩﺍﺭ
    ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﺎ، ﻧﻪ؟
    ﻧﻪ ، ﺑﻪ ﻃﻮﻝ ﺧﻂ ﻧﻈﺮ ﮐﻦ
     ﺭﺍﻩ ﺳﻨﮕﻼ‌ﺥ ﺳﺨﺘﯽ ﺳﺖ
     ﺻﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﻭﻟﯿﮑﻦ
    ﺟﺰ ﺑﻪ ﺿﺮﺏ ﮔﺎﻡ ﻫﺎ ، ﻧﻪ
     ﮔﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺭﯼ
     ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻣﺎﻧﺪ
     ﮐﺎﻫﻼ‌ﻥ ﻭ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ
     ﻣﺮﮒ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ، ﻧﻪ
    ﮔﺮ ﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﯽ
    ﻫﺮ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻧﺖ
     ﻋﺎﺑﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﺪ
     ﻫﯿﭻ ، ﻫﯿﭻ ، ﮐﻮ ؟ ﮐﺠﺎ ؟ ﻧﻪ
    ﺑﻪ ﯾﮏ ﭘﻠﮏ ﺗﻮ ﻣﯿﺒﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ﮐﻪ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﭼﺸﻤﺖ ﻏﻢ ﺟﺎﻧﺴﻮﺯ ﺗﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻬﺎﺕ ﺣﺴّﯽ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺩﺍﺭﻡ
    ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﯾﮑﻨﻔﺲ ﭘُﺮ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻟﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﺍ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﺎ ﺩﻝِ ﻣﺮﺩﻡ!
    ﺗﻮ ﻭﺍﺟﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﻣﺴﺘﺤﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ﺩﻟﯿﻞِ ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻬﺎﯾﻢ! ﭼﻪ ﺑُﻐﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ!
    ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻢ ﺳﺒﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺷﻌﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺩﺍﺏ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
    ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﺩﺑﻬﺎ ﺭﺍ
    ﻏﺮﻭﺏ ﺳﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﯼ ﻋﺎﺑﺮ
    ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ ﯾﮏ ﺩﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻦ ﻋﻘﺒﻬﺎ ﺭﺍ
    ببین
    خانه هنوز همان خانه است
    هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
    یک پالتوی کهنه،چتری شکسته
    دو سه سنجاق نقره ای
    کتابخانه ی کوچک شعر و سوال و سکوت
    و شیشه عطری آشنا
    که بوی سالهای دور دریا می دهد هنوز
    غریب آمدی و آشنا رفتی
    اما من که خوب می شناسمت
    من بارها
    ترا بارها در انتها ی رویایی غریب دیده بودم
    هی بالا رفتم ، هی افتادم...
    تو می دانستی که من از تنهایی، و تاریکی می ترسم
    ولی فیتیله ی فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    و بی چراغ از تو نوشتم!
    نوشتم،نوشتم...
    حالا همسایه ها با صدای آوازهای من گریه می کنند!
    دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
    و می خندند!
    عده ای سر بر کتابم می گذارند و رویا می بینند!
    اما چه فایده؟
    هیچ کس از من نمی پرسد
    بعد از این همه ترانه بی چراغ
    چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟
    ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ

    ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ

     ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ؟

    ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻧﯿﻤﻪ ﯼ ﺷﺐ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ

    ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯼ

    ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﻣﺎﻩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ

    ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺭﻫﮕﺬﺭﺍﻥ،ﺧﺒﺮ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﯽ

    ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﺕ ﮐﯿﺴﺖ؟

    ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

    ﺻﺪﻓﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﺳﺖ؟

    ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﺳﺖ

    ﯾﺎ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﺳﺖ...؟
    سلام از آشناییتون خوشبختم من اسمم سارنگ.آخه شما یجوری گفتید گفتم ناراحتتون کردم. راستی امضاتون از خودتونه
    من واقعا شرمنده شدم ببببببببببببببخخخخخخخخخخششششششییید
    اوه من جسارت نکردم معذرت می خوام ببخشید. اما خیلی زیبا بود
    سلام ممنون که درخواستم و پذیرفتید
    متن امضاتون من و ترور می کنه خیلی قشنگه
    اوووووووووو
    ولي من ديگه درگيريام انقد زياد شده ديگه وقت نميكنم
    فقط گاهي وقتا
    خیلی خوبه
    من تازه اولای سیکو هستم .. سعی میکنم بهتون برسم ..انشاالله

    واقعا توی سیسکو میشه فهمید شبکه چی هست
    یه چیزای کمی بلدیم .. داریم سعی میکنیم وسعت بدیمشون
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا