salvador
پسندها
3,260

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من یه بار با حرص و شوخی با کیف زدمش.:D یه بارم که از بابام شنید باشگاه بوکس میرفتم با بابام رنگش پرید :surprised::biggrin:
    چند شب پیش بابام پیشنهاد کرد برم تیراندازی با کمان. بعد من گفتم ورزش رزمی برم بهتره. بابام گفت اونم خوبه! :)
    آره این گریه کردنا که بچگونه س.
    مرسی :gol:
    داش آکل! یادم اومد خیلی وقت بود فیلم فارسی ندیدم :biggrin:
    مرسی بازم :)
    چـــار تـــار ، دریچـــه


    تــا زمینی می چرخد تا هوا هواست
    منــو تـــو در جنونـــــی سر براهـــــیم
    مخالف هم داریم تا مخالف! هر کسی دیگه بود هم میذاشت میرفت. دو تا فحش هم نثارمون میکرد. به قول ِ روانشناسی نوپــا یا خیلی عاشقه یا اینکه باید به سلامت عقلش شک کرد.
    موافقا همه نازشون زیاده :D خودمم یکیشون :)
    هوم. زودی گیرش انداختم. من به خودم ممکنه حق بعضی حرفا رو داده باشم ولی خودمو جای ِ اون نگذاشته بودم. خداش هم ببخشه :شکلک شرمندگی فراوون
    خواهش میکنم. قابلی نداره:gol:
    مرسی. خجالت میدی :D
    نه امشب شب ِ ناپرهیزیه. مثل ِ شام یازده و نیم. اونم چرب و سنگین! :)
    داداش بیژنمون حتما بلده. مگه میشه بلد نباشه؟
    داشتی تا حالا؟
    هوم :|
    درست میگی. من اون لحظه درک نکردم.
    حالا که فکرشو میکنم میبینم راست میگی. نه نقطه ضعف نیست. مطمئنا نیست.
    ان شاالله که هیچ وقت همچین شرایطی برات پیش نیاد شکلک دعا
    ای بابا! همچین گلای ِ خوشگلی میفرستین آدم نمیدونه گل ببینه یا خجالت؟:huh::biggrin:
    آره مخالف بوده :D
    هیچ وقت با کسی انقدر بد حرف نزده بودم. خودم بعد ها که آروم شدم دلم سوخت. اینجاست که میگن خیلی بی احساسی :)
    همچین اخلاقی ندارم که. اوشون استثنا بوده. معمولا عصبانی باشم بی محلی میکنم ولی پیش اون کلا تغییر رویه داده بودم :|
    آره دیگه. حرف سنگینی و درشتی زدم من ِ کم عقل :|
    برای هیچی... هر چی باشه نباید گریه کنه. مثلا چی باشه گریه کنه عیبی نداره؟ :huh:
    یادته گفتم مرد سنتی و اینــــا؟ این یه نمونه ش! مرد نباس گریه کنه که!! مرد باید محکم باشه! شاید دارم اشتباه میکنم ولی دوست دارم اینجوری باشه :)
    آره:| کلا از سگ میترسم. فوبیا ندارماااا ولی خب! یه سگ داشتیم کوشولو بود. داداشم میذاشتش تو باکس میرفت سر کار. یه بار آقا سگه پی پی داشت داداشی مجبور شد از سرکار بیاد خونه ببردش دستشویی :biggrin: یعنی سگه از شدت فشار به خودش می لولیدو زوزه میکشید:biggrin:
    ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ
    ﮐﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﻧﺞ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻨﻮﺷﯽ ...
    ﯾﺎ ﺭﻭﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻫﺖ ﭼﻬﺮﻩ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺶ
    ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ : ‏« ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻣﺎﺩﺭ؟ ﻏﺪﺍ ﺧﻮﺭﺩﯼ؟ ‏» ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﯾﺪﻥ ﯾﮏ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﺤﺚ
    ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺗﻮ ﺍﻧﺪ ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﻔﺮ ...
    ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺴﺘﻦ ﯾﮏ ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ...
    ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺳﻪ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺟﻤﻊ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ
    ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮﺷﺎﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺣﺲ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﭘﺪﺭﺕ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ
    ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺳﺒﯿﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﭘﺸﺖ، ﺳﻼﻣﺖ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ
    ﺑﮕﻮﯾﺪ ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ، ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ
    ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺘﻪ ...
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ
    ﭼﺎﯼ ﺩﺍﻍ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺳﺮ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﺎﻝ ﺟﺪﯾﺪ ﻓﻘﻂ
    ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ....
    ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ؟


    احمد حلت
    جدی؟ مرد یا زن؟!
    من گریه کردن جلوی بقیه برام سخته. ولی تحت فشار باشم گریه م میگیره. هر کجا باشم. ولی از گریه ی مرد بی نهایت متنفرم. به نظرم اوج شکست و حقارته مرده. یه جورایی حس میکنم مردی که گریه میکنه مرد نیست :surprised:
    نه این یکی به وسواس آبجی برمیگرده داداش! :D
    مردونگی!اون مردونگی کرد. من کاری نکردم که:)
    راستش اون وقت خیلی بی رحم بودم. زبان سرخ سر سبز دهد بر باد یه روزی بالاخره! شایدم داده و حواسم نیست :D
    گفت حق میده ازم به دل نگرفته
    ممنون
    خواهش می کنم
    چه جالب نمیدونستم
    عکس شما زیباست،فکر کنم طبیعت خیلی دوست دارید
    با اجازتون من برم،امشب نت حیلی اذیت میکنه،هی قطع میشم
    ممنون از هم صحبتی و عکس های زیبا:gol:
    شبتون خوش:smile::gol:
    اوهوم.
    هوم. اینو که قبول دارم. اینکه بیشتر دوست دارم ثابت کنم. عمل کنم تا اینکه حرفشو بزنم.
    حیوون خونگی نداریم. البته از وقتی داداش کوچیکم بزرگ شده از دست جک و جونور راحت شدیم. از سگ گرفته تا همستر و خرگوش و طوطی و مینا :)
    امروز یه کار خوب کردم.
    از کسی که قبلا تو چشماش زل زدمو گفتم بی عرضه معذرت خواهی کردم :surprised:
    هر وقت یادش میوفتم میگم چطور تو چشماش زل زدم و گفتم بی عرضه؟ :huh:
    آره دیگه. نیمه پر لیوان و اینـــــا :)
    قبلا یه سری اشتباه داشتم. اشتباه فکر میکردم و عمل میکردم. اون حرفی که زدم هم نتیجه سر به سنگ خورده بود.
    کدومو جدی نمیگم؟ عاغامون و له کردنش؟ اون که اصلا! تاج سرن. سایه سرن. روی ِ چشم ما جا دارن :love:
    ولی در مورد احساساتی بودن. معمولا دوست داشتن یا نداشتنم مشخصه. کسی رو نخوام نمیتونم تظاهر کنم. اون احساساتی نبودن رو هم در مورد یه نفر زیاد بهم گفتن. خلاصه غش و ضعف الکی نداریم :)

    کلا گل و گیاه خوبه. بو هم داشته باشن چه بهترتر تر تر :D
    ممنون،انشا... داشته باشن
    خواهش میکنم،ممنون از شما
    نه مراحم اید ، خوابم گرفت مقاومت نمیکنم :دی
    تعدادشو نمیدونم ولی خوشبینم :D
    ها؟ یکم بزرگ شدم فقط. چیزی نیست :biggrin:
    میترسم دعا کنم عاغامون شاعر باشه بعد زیادی حساس باشه. منم اعصابم خورد بشه بزنم لهش کنم :surprised:
    آخه همه میگن من احساساتی نیستم :|

    وای چه گل ِ خوشگلی. من از مریم هم خوشم میاد. مخصوصا عید هـــا. دوست دارم بوش بپیچه تو خونه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا