هفت سین
هفت سنگ رنگی در مشت من رنگ باخته از بیم من
هفت سر مخفی درون
نهان گشته در نهان
هفت ساعت
ساعت های در خواب رفته
زمانی زمان در عقربه ها بند بود
هفت سورنگ شکسته
صورتم را خاک می شوید
در هنگامه خماری
اب کینه از من به دل دارد
هفت ستون
خرابه جای من است تنها
ویرانی که من در ان جای دارم
هفت سراب واقعی
راه را از من دور می کند
خنده بر لب های عطش
فریاد میزند
سین اخر هفت سین من
سکوت