درد دل من را تو میدانی...
دلیلم را، هم...
زمانی گم میشوم که تو را نداشته باشم
زمانی ناامیدم که تو نباشی
زمانی میمیرم که ازمن ناامید شده باشی
و ...
حال
چقدرفاصله است میان من و زندگی و مرگ؟
کاش میشد...
اشفتگی دلم را بایادت ارام کن
درب خانه دلم را بازمیکنم تا به میهمانی اش بیایی
فقط زحمتش میشود باتو...
گردو غباری سی ساله بردر و دیوارش نشسته
پاکش میکنی؟
به میهمانی دلم بیا
امشب.........
امشبی را با من باش
بخواه تا بشویم گردگناه را از سیاهی دلم...
اذن دخول میخواهم به حریم کبریایت
تاشاید اندک سوسویی امید
در دلم روشن بماند...
نور خواستن تو...بودن تو...زنده بودنم...
نخواهی نیستم...
ببخشید دیر جوابیدم رفتم دم تلویزیون.امروز هم گفتم که خیلی زود گذشت تا یه جاهایی با امیر احمد تا یه جاهایی بی امر احمد البته دم غروب چنتا عکس قشنگم فک کنم قشنگااااا گرفتم
نه پیش ما نیستن شهر بقلی دامغان .داماد هم علی هست رابطه خوبه اونم دنبال اینه که یه لقمه نون حلال ببره سر خونه زندگیش .بله از اون داهییی های خوب.اصلا با بچه ها رابطه عالیه