ما داشتيم جات مسجد ايستكاه صلواتي ميزديم جلوي مسجد بساط ميكنن دستفروشا كه يكيشون سني هست.
ازمون برسيد جيكار ميكنيد كفتيم قراره ايستكاه صلواتي بزنيم.
بساط خودشو با يكي از دوستاشو برد يه جا ديكه كه جلو ايستكاه باز باشه.
بعد خودش رفت اسفند و ذغال خريد رفت سيم با لامب خريد كه برا روشنايي مشكل نداشته باشيم.