البته من از پیغامه قبلی قصد خود ستایی نداشتم قصد بی ادبی یا فخر فورشی نداشتم
من بابه توکل و تلاش گفتم
توکل کن به خدا نمره خوب میگری
منم ارشد توکل کردم به خدا خوب شد
فکر به طور حتم مانع تجلی عشق است،ریشه در حافظه دارد،مبتنی بر خاطره است..
ماهیتش،جدایی و تفرق است.
احساس،زمان و فاصله و احساس جدا بودن و اندوه ناشی از آن حاصل یک فعل و انفعالات فکریست.
فکر به طور اجتناب ناپذیری منجر به احساس تعلق و تملک می شود و احساس تملک حسادت به بار می آورد و آنجا که حسادت هست مسلما عشق نیست و تمام رنج ها و گرفتاری های انسان بدان جهت است که فکر نقش عشق را بازی می کند.
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یکدست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری