*** s.mahdi ***
پسندها
20,981

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!
    یه شکل تازه ای بکش که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه شعر تازه ای بگو که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه چیز تازه ای بخون که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه

    تو هم به کاری دست بزن -
    تو هم تو دنیای بزرگ
    یه چیزی یادگار بذار
    که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه..... :gol:
    " شل سیلورستاین "


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!
    خدا با خودش فکر کر د ...............




    تا برف بر روی زمین بارید ، زمین هم سفید و پاک شد،و با خودش گفت:" من هم
    سفید و پاکم چون دل خدا"
    خدا هم با آفتابی اشتبا هش را گوشزد کرد.
    بزرگترین اشتباهات را کسانی مرتکب می شوند که فکرمیکنند فقط دیگران اشتباه می کنند.
    اگر از هرچیز بهترینش را نداریم ، از هر چیزکه داریم بهترین
    استفاده را بکنیم.


    در زندگی لحظاتی هست

    غرق شان که باشی

    نه می بینی و نه دیده می شوی !

    نه باران خیس می بارد

    نه زمین سرگردان خودش است ...

    نه سیب ممنوع است و نه گندم

    .

    .

    .

    لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا

    با تنهایی عشق بازی کرد !

    لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!

    دیوارها با رنگهای سرد و ساکت منتظرند

    تا دوباره زندگی را ببلعند
    پنجره ها هرروز کوچک تر میشوند
    و امید همیشه مثل یک پرنده ی کوچک اسیر روزمرگی ماست
    تکه ابر کوچکی جلوی خورشید را گرفته
    دلم سنگین تر از ارامش شب
    دلم کوچکتر از قلب ستاره
    دلم تنهاتر از بید لب جو
    دلم نازکتر از ان ابر پاره
    پس بشکنیم قفل سکوتو
    کم کنیم فاصله ها رو
    روی هر گوشه دل حک کنیم اسم خدارا


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
    مرسی از بابت عکسا
    میتونم اسمتونو بدونم یاقوت جان
    سلام یاقوت جون درسته من دخمل دارم ولی هنوزشیطون نیست آخه طفلی باران من فقط 3ماهشه

    من دلم مي خواهد

    خانه اي داشته باشم پر دوست

    کنج هر ديوارش

    دوستهايم بنشينند آرام

    گل بگو گل بشنو

    هرکسي مي خواهد

    وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

    يک سبد بوي گل سرخ

    به من هديه کند

    شرط وارد گشتن

    شست و شوي دلهاست

    شرط آن داشتن

    يک دل بي رنگ و رياست

    بر درش برگ گلي مي کوبم

    روي آن با قلم سبز بهار

    مي نويسم اي يار

    خانه ي ما اينجاست

    تا که سهراب نپرسد دگر

    خانه دوست کجاست؟

    فريدون مشيري

    من دلم مي خواهد

    خانه اي داشته باشم پر دوست

    کنج هر ديوارش

    دوستهايم بنشينند آرام

    گل بگو گل بشنو

    هرکسي مي خواهد

    وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

    يک سبد بوي گل سرخ

    به من هديه کند

    شرط وارد گشتن

    شست و شوي دلهاست

    شرط آن داشتن

    يک دل بي رنگ و رياست

    بر درش برگ گلي مي کوبم

    روي آن با قلم سبز بهار

    مي نويسم اي يار

    خانه ي ما اينجاست

    تا که سهراب نپرسد دگر

    خانه دوست کجاست؟

    فريدون مشيري


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    پسر کوچولو اینجوری گفت :
    " قاشق من وقت غذا
    پرت میشه گاهی رو زمین "
    اون پیرمرد جواب دادش :
    عینهو من...

    پسر کوچولو اینجوری گفت :
    " شلوارمو گاهی روزا خیس میکنم "
    اون پیرمرد با خنده ای جواب دادش:
    عینهو من ...

    پسر کوچولو اینجوری گفت :
    " بیشتر وقتا زیر گریه می زنم "
    اون پیرمرد جواب دادش :
    عینهو من ...

    پسر کوچولو اینجوری گفت :
    " و اما بدتر از اینا -
    حس میکنم ، بزرگترا
    به من توجه ندارن "
    تا اینو گفت -
    گرمی یک دست چروکیده و پیر
    دست اونو ، تو دست گرفت -
    جواب شنید :
    عینهو من...:gol:

    "شل سیلور ستاین"
    خيلي خيلي ممنونم آقا مهدي...واقعا به بنده محبت داريد...لطفتان مزيد..
    دوست خوبم اميدوارم هميشه ايام به كامتان شيرين و دلچسب باشد.
    روزگارتان شاد و مفرح و خجسته .
    این پرنده ی کوچک نازنین



    که بی خبر


    از کنار پنجره ام پریدو رفت که رفت…



    بی گمان نام عزیزش :


    «خوشبختی» بود!!!
    امید داریم باری تبارک جناب شمارا بر امورات راسختر و لطفش را مشمول حال این لشگر فرماید ان شاالله که جناب مارا حزنی عظیم دربرگرفته است
    خدایا !
    مرا قلبی شریف ببخش
    تا چون رود مهر
    در این دنیای تشنه جاری باشد.
    به جست و جوی آسایش و زیبایی نیستم
    که همه چیز در گذر است.

    silenta
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا