S i s i l
پسندها
15,764

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فرزندعزيزم:آن زمان که مرا پير و از کار افتاده يافتى
    اگرهنگام غذا خوردن لباسهايم را کثيف کردم ويا نتوانستم لباسهايم را بپوشم
    اگرصحبت هايم تکراري و خسته کننده است صبور باش و درکم کن يادت بياور وقتي کوچک بودي مجبورميشدم روزي چند بار لباسهايت را عوض کنم براي سرگرمي يا خواباندنت مجبور ميشدم بارهاو بارها داستاني را برايت تعريف کنم وقتي نميخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمندهنکن وقتي بي خبر از پيشرفتها و دنياي امروز سوالاتي ميکنم،با تمسخر به من ننگر وقتيبراي اداي کلمات يا مطلبي حافظه ام ياري نميکند،فرصت بده و عصباني نشو وقتي پاهايمتوان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده همانگونه که تو اولين قدمهايت را کنار منبرميداشتي زماني که ميگويم ديگر نميخواهم زنده بمانم و ميخواهم بميرم،عصباني نشو روزيخود ميفهمى.از اينکه در کنارت و مزاحم تو هستم خسته و عصباني نشو ياريم کن همانگونهکه من ياريت کردم کمک کن تا با نيرو و شکيبايي تو اين راه را به پايان برسانم فرزنددلبندم دوستت دارم
    آنهاآمده اند كه به شما براي حل مشكلي كمك كنند، راهنما و حامي شما باشند و يا به لحاظجسمي، احساسي و معنوي ياريتان رسانند. آنها فرستادگان خدا به نظر مي رسند و واقعاًهم هستند.بنابراين آنها به دلیل نیازی که داشته اید نزد شما هستند.سپس بدون اينكه گناهياز شما سرزده باشد و در زماني كه فكرش را نمي كنيد، اين شخص به شما چيزي خواهد گفتيا كاري خواهد كرد كه رابطه به پايان برسد. گاهي آنها مي ميرند. گاهي مي روند.گاهيبه گونه‌اي غيرمعقول عمل مي كنند و مجبورتان مي كنند جبهه گيري كنيد.آنچه بايد دريابيماين است كه نياز ما برآورده شده و به آرزويمان رسيده ايم. كار ايشان پايان يافته است.دعاييكه به سوي آسمان روانه كرده بوديد پاسخ داده شده و اينك موقع حركت است
    آدمهابراي يك مقصود،يك دوره خاص يا براي هميشه پا به زندگي شما مي گذارند.وقتي بدانيد كهكدام يك هستند،خواهيد دانست كه براي آن فرد چه بايد بكنيد.وقتي شخصي به خاطر مقصوديبه زندگي شما مي آيد،معمولاً براي آن است كه نيازي را كه بيان داشته ايد برآورده سازد.
    شیطانبه خداوند گفت:چگونه است که بندگانت تو را دوست دارند و تو را نافرمانی می کنند و مرادشمن می دانند و از من اطاعت می کنند؟خطاب رسید که ای ابلیس ، به واسطه ی همان دوستیکه به من دارند و دشمنی که به تو دارند از نافرمانی های آنان درخواهم گذشت
    ملابر بالاي منبر رفته بود و سخنرانی می کرد.شخصي از او سوالي کرد.ملا گفت:نمي دانم.آنشخص عصباني شد و پرسيد:تو که چيزي نمي داني براي چي بالاي منبر مي روي؟ملا گفت:من بهاندازه علمم تا اين بالا آمده ام اگر مي خواستم به اندازه جهلم بالا بروم که تا حالابه آسمان رسيده بودم
    آرتواشىقهرمان افسانه اي تنيس ويمبلدون، به خاطر خونِ آلوده اي که در جريان يک عمل جراحي درسال 1983 دريافت کرد، به بيماري ايدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیانامه هايي از طرفدارانش دريافت کرد.يکي از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برايچنين بيماري انتخاب كرد؟او در جواب گفت: در دنيا، 50 ميليون کودک بازي تنيس را آغازمي کنند. 5 ميليون نفر ياد مي گيرند که چگونه تنيس بازي کنند. 500 هزار نفر تنيس رادر سطح حرفه اي ياد مي گيرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات مي گذارند. 5 هزار نفرسرشناسمي شوند. 50 نفر به مسابقات ويمبلدون راه پيدا مي کنند، چهار نفر به نيمه نهايي ميرسند و دو نفر به فينال... و آن هنگام که جام قهرماني را روي دستانم گرفته بودم، هرگزنگفتم خدايا چرا من؟ و امروز هم که از اين بيماري رنج مي کشم، نيز نمي گويم خدايا چرامن؟
    پیریبرای جمعی سخن میراند، لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند! بعد ازلحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند؛ او مجدد لطیفهرا تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت:وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها بهگریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟گذشته را فراموش کنید و بهجلو نگاه کنید.
    سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.سقراطادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…"
    سقراط نتيجه گيرى كرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي كه نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن را به من مي گويى؟
    سلام خانم گل
    چی برام نوشته بودی پاکش کردی
    ولی هر چی بود اشکال نداره
    به قول شاعر
    هرچه از دوست رسد نیکوست
    عزیزمی:gol::heart::heart::heart:
    دريونان باستان سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگيکه از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانتچه شنيده ام؟سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر کن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي ازتومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراطگفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري امتحان کنيم.اولين پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهيبه من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيارخوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يا نادرست.
    حالابيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي بهمن بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"
    داستانمورچه و حضرت سلیمان (ع) روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجاکردن خاکهای پایین کوه بود.از او پرسید: که چرا این همه سختی را متحمل می شود؟ مورچهگفت: معشوقم به من گفته است اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من بهعشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشتهباشی نمی توانی این کار را انجام دهی.مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم.حضرت سلیمانکه بسیار از همت و پشتكار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.مورچه رو بهآسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق پیامبری را به خدمت مورى در میآورد.رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقینداشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد
    گاهیلازم است كوتاه بیایی...گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست وعبورکردگاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....ولیبا آگاهی و شناخت و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
    دوقطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...اما دوتكه سنگ هیچگاهبا هم یكی نمی شوند !پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،فهم دیگران برایمان مشكل تر،و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...آب در عین نرمی و لطافت در مقایسهبا سنگ،به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.سنگ، پشت اولینمانع جدی می ایستد.اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.در زندگی، معنای واقعی
    سرسختی،استواری و مصمم بودن را،در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
    فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
    زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم...!
    خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجانبرادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم
    کلینیک خدا
    بهکلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
    خدافشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده است.
    زمانیکه دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
    آزمایشضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کردهبود...
    وآنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
    بهبخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
    براثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا