بعضی وقتها فکر میکنم رسیدم ته خط دلم واسه خودم دلم قدیما و خیلی چیزای دوست داشتنی دیگه خیلی خیلی تنگ میشه اونقدر که یه گوشه میشینم هیچ کاری نمیتونم بکنم و دلم میخواد بزنم زیر گریه اما یه چیزی نمیذاره گریه کنم اونم یه کلمه ی 4 حرفیه دلم برای ساده بودنم هم تنگ شده
سخت هست ولی نباید ناامید بود چون کلاس اولم که بودیم میگفتیم سخته خوب نیستم چون فکر میکنم یل بیش از حد بلند پروازی کردم یا اینکه رست برنامه ریزی نکردم.... همه ی کارا قاطی و حجمشون هم بالا