RIBA28
پسندها
89

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم
    انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم
    وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا
    دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم
    چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
    تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم
    در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
    من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
    نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
    هرجای دنیا که روم احساس غربت می کنم
    بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
    در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم
    یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
    هرچند اندک باشد آن را با تو قسمت می کنم
    خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
    دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم
    چندی ست که به پایان رسیده ام...

    سکوت های طولانی ام

    خیره شدنم به نقطه ای مبهم

    غرق شدنم در خویش

    در خروش این همه ادم, تنها ماندنم

    خشکیدن خون زندگی در رگهایم

    گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور

    کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم

    فقط نشان از یک چیز دارد :

    من سالهاست مـــــــــــــرده ام
    ای رفته ز دل رفته ز بر ،رفته ز خاطر
    بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

    بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
    در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
    قرار ما هرکجای دنیا که باران شدید تر بود ٬ هرجا که هیچکس نشانی اش را نمی دانست ٬ شاید هم
    یادش نمی ماند ٬ هرکجا نسیم به پایان می رسید و طوفان منتظر اجازه ی تولد بود ٬ قرار ما تمام جزیره
    های ناشناخته ٬ نرسیده به هیچ ٬ زیر آلاچیق های آرزو جنب نخستین جای پایی که روی برف می ماند ٬
    نزدیک خدا ٬ آسمان هفتم در همسایگی ملکوت ٬ اوج الهام و فراموشی حس و رسیدن به آنچه مولانا
    می جست ٬
    گــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گـــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظـه ای … و پـس از آن، هیــچ. فروغ فرخزاد
    گــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گـــوش کــن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظـه ای … و پـس از آن، هیــچ. فروغ فرخزاد
    آه است خیابان به خیابان به لبم
    از این همه بی تفاوتی در عجبم
    تو مثل مسافری که دیرش شده است
    من مثل چراغ قرمز نیمه شبم !
    باشــه قبــول ….
    رابطــه ها مجــــازی شدن ..
    ولی ..
    ولـی دردهـا که همچنــان حقیقــی اند……!
    کاش نـــارو هم مثل لایک زدنــــی بود…
    میـــزدم میزدی ….
    نمیــــزدم نمیزدی …
    درد دل که می کنی
    ضعف هایت، دردهایت را
    می گذاری توی سینی،
    و تعارف می کنی که هر کدامش را می خواهند بردارند...
    تیز کنند...
    تیغ کنند...
    و بزنند به روحت...!
    من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
    و به اندازه هر برق نگاهت نگران
    تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
    هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـمبــه ” دل خــود ” مــدیـون مےمــآنم…بــرای تمـام“دلــم مےخواســـت” هاےبے جواب مــانـده اش !!
    اشک من جاری شد…
    جای تو خالی بود
    جـــــــــای تـــــــــو …
    عکس تو درطاقچه ی کوچک قلبم خندید
    شعر دلتنگی من سخت گریست
    انگاردر نوشته هایت کدئین تزریق کرده اند
    که وقتی مینویسی
    دردهایم را تسکین میدهی ….
    وقتی کسی رو واقعاً دوست داشته باشی؛
    فاصله،
    سن!
    قد و وزن ….
    فقط و فقط یه عدد لعنتیه … !!!
    درود بر کسانی که از پاکیشان دوستی آغاز می شود، از صداقتشان دوستی ادامه می یابد و از وفایشان دوستی پایانی ندارد.
    درد یک پنجره را پنجره ها مى فهمند/معنى كور شدن را گره ها مى فهمند/سخت بالا بروى ساده بیایى پایین/قصه تلخ مرا سرسره ها مى فهمند/یک نگاهت به من آموخت كه در حرف زدن/چشم ها بیشتر از حنجره ها مى فهمند...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا