pejman.pna
پسندها
2,953

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باشه قبول چرا میزنی؟:cry:

    الانه که آتی بیاد دعوات کنه من بی تقصیرم :D

    برو به کارت برس زیاد وقتتو گرفتم امروز:redface:
    خوش باشی عزیز:gol:
    آها فکر کردم منظور دیگه ای داری:D
    شبیه مهران گفتی کلمتو :Dاونم زیاد از این حرفا میزنه:D

    اشکالی نداره
    آخه میبینم مهران از تو شرکتش همیشه آن هست آتی هم همیشه هستش
    گفتم تو هم هستی لابد نخواستی اد کنی :D
    اون قرمزه یعنی چی؟ :surprised: :surprised: :surprised:
    دیگه نبینم حرف از مردن بزنیا:cry:
    چه معنی میده پسر جوون از این حرفا بزنه؟

    بعدشم چرا تو مسنجر ادت کردم قبولم نکردی؟:cry:
    تو این مدت کم که باهات حرف میزنم شناختمت دیگه
    دلیلشم بذار نگم:redface:

    ممنونم ولی من لایق این همه تعریف نیستم
    مزاحمت نمیشم دیگه خواستم حالتو بپرسم:redface:
    مواظب خودت باش:gol:
    چمیدونم والا قهر کردن اینجا واگیردار شده:cry:
    گرچه که مطمئنم تو نمیری:Dدلیلشم نمیگم:D
    ای جانم:redface: ممنون بابت دعات:gol:
    سلام جناب مهندس:gol:
    احوال شما؟خوبی؟خوش میگذره؟
    به سلامتی نمیدونستم گفتم حتما تو هم رفتی مثل بقیه
    ممنونم از لطفت همین که به یادم بودی کافیه

    انشالا همیشه این قدر گرفتار باشی که وقت سر خاروندن داشته باشی
    و البته همه همشم گرفتاری خیر باشه برات:gol:
    صد البته در كنار شما :gol:
    خواهش ميكنم ، خوب ديگه به داييم رفتم :D
    سلام
    رسيدن بخير
    بله شماره كارت منه چشم
    خوشحالم كه موسسه دوباره داره رنگ و بوي قبلو ميگيره
    این که دیگه خیلی به ما نزدیک میشه که!!

    من که می دونم چون خودم به من نظر داری، می خوای جلوی خوشبخت شدن من و بگیری!!! (نیش باز)(غصه از دوری فرناز)


    دقت کن برادر
    از تو بعیده!!!
    یه کم پایین تر از تقاطع مهر و گلبرگ
    کنارش هم دارن ساخت و ساز انجام میدن
    اسم رمز هم وقتی خواستی بری بهت میگم


    من ایشون رو نمیشناسم ، چون به توهمات شما دسترسی ندارم
    این مطالعات رو من پارسال همین موقع انجام دادم ، خیلی هم خوب جواب داد ، اما بعدش به علت دور بودن راه کتابخونه اش ، یه کتابخونه ی دیگه پیدا کردم ، که برای تو هم از همون جا کتاب می گرفتم ، اما دیشب مریم گفت که رفته همون کتابخونه قبلیه که توی خیابون مهر ِ
    می گفت اینجا همه ی کتاباش اصله ، فقط وقتی بخوایم بریم باید اسم رمز بگیم تا بهمون کتاب بدن


    در مورد زنت هم ، متاسفانه بنده هنوز افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم
    هنوز از راه نرسیده سرت رو تنت زیادی کرده؟


    کی برگشتی؟
    راستی پژی، به یه مطالعات جدید دست پیدا کردم
    همون اطراف خودتونه

    راستی اون کتاب قبلی رو هم برام بیار که برم بکوم توی سر ناشرش و پولشو پس بگیرم


    راستی.... سلام
    بابایی کجاییییییییییییییییییییی؟
    من اومدم...بابااااااااااااااااااااااااا
    :heart:بیست و نهم بهمن ماه روز :gol:سپندارمذگان:gol: ( روز عشق در ایران باستان ) این سنت چندهزار ساله ایران عزیزمان بر شما مبارک:heart:
    خدا گفت: زمین سردش است.چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟
    لیلی گفت:من.
    خدا شعله ای به او داد.لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
    سینه اش آتش گرفت.
    خدا لبخند زد.لیلی هم.
    خدا گفت :شعله را خرج کن.زمینم را به آتش بکش.
    لیلی خود را به آتش کشید.خدا سوختنش را تماشا میکرد.
    لیلی گر میگرفت.
    خدا حظ میکرد.
    لیلی میترسید.میترسید آتش اش تمام شود.
    لیلی چیزی از خدا خواست.خدا اجابت کرد.
    مجنون سر رسید.مجنون هیزم آتش لیلی شد.
    آتش زبانه کشید.آتش ماند.زمین خدا گرم شد
    خدا گفت:اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود...
    کسی به من چیزی از قرار نگفت
    من از همه جا بی خبرم
    الان مامانم و خواهرم و خاله کوچیکه ام نشستم تموم جد و آبادمو کشیدن جلوی چشمم و قسم می دن که نرم (شکلک بغض)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا