nj_electronic88
پسندها
214

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هي نپرس

    تا هي سكوت كنم

    چيزي از من بيرون نخواهي كشيد

    كليد زنگ‌زده‌اي كه داري به قلب من نمي‌خورد

    به خدا خودم هم ديگر

    رمز اين گاوصندوق را از ياد برده‌ام.
    من از سکوت می ترسم

    از تکرار لحظه های بی کلمه

    از دوری واژه ها با ذهن

    من از هر چه مرا منتظر می گذارد…

    می ترسم…
    من خوشبخت ترین دختر دنیا هستم.. گلوی مرا دستانی فشار داد.. كه روزی عاشقانه انگشتانم را ..
    تو
    هیچ کاری برای من نکردی
    جز این که چاقویی را که توی پهلویم فرو رفته بود، دربیاوری
    بشویی
    و دوباره بگذاری سر جایش
    همان جا
    درست در پهلوی راستم!
    همه مي خواهند جاي تو را بگيرند...

    بي آنکه بدانند ، تــو هـــم ديگر جايي نداري...
    خالق من بهشتي دارد.. نزديك ، زيبا و بزرگ.. و دوزخي دارد.. به گمانم كوچك و بعيد ، و در پي سودايي است.. كه ببخشد ما را .. " دكتر علي شريعتي "
    آنقدر زمین خورده ام که بدانم
    برای برخاستن
    نه دستی از برون ...
    که همتی از درون !
    لازم است
    سلام آجی ناهید....

    شرمنده نبودم یه 10 روزس تا خبری ازت بیگرم و حالتو بپرسم.....

    امیدوارم خوبه خوبه خوب باشی آجی....

    آجی اومدم خداحافظی...

    می خوام بشینم سر درسام تا اگ خدا بخواد بابارو رو سفید کنم....

    واسم دعا کن....

    ایشالا همیشه اونایی ک دوسشون داری برات بمونن.....

    و ایشالا بمونی همیشه واس اونایی ک دوست دارن....

    آجی دوست دارم....

    مراقب خودت باش....

    فراموشم نکن....

    روزگار بهار....

    شاد زی...
    اشک رازیست


    لبخند رازیست


    عشق رازیست


    اشک آن شب لبخند عشقم بود


    قصه نیستم که بگویی


    نغمه نیستم که بخوانی


    صدا نیستم که بشنوی


    یا چیزی چنان که ببینی


    یا چیزی که چنان بدانی…


    من درد مشترکم


    مرا فریاد کن.
    دست ات را به من بده
    دست های تو با من آشناست
    ای دیر یافته با تو سخن می گویم
    به سان ابر که با توفان
    به سان علف که با صحرا
    به سان باران که با دریا
    به سان پرنده که با بهار
    به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
    زیرا که من
    ریشه های تورا دریافته ام
    زیرا که صدای من
    با صدای تو آشناست.
    نیم ساعت پیش ، خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش بنظرم این یکی شعر خوب بود
    سوگواری خویش را باور دارم. چنانی که وقتی گشنه می شوم چیزی جز آدمیزاد و چند کلام مهرآمیز آرامم نمی کند. آدمی گاه نیاز دارد به شنیدن سخنان زیبا. هربار که اصرار کردم عزیزم از چیزهای خوب حرف بزن و بگذار آرام بگیرم، جواب مثل همیشه ات بود: "بدون تلاش تو، توهم است." و هربار بی طاقت میشدم که من همین توهم را می خواهم. آخر تو چه می فهمی از درد آدمی که از حقیقت سیراب شده؟ چه می فهمی همه­ ی اتفاقات خوب زندگیِ این من، حقیقتی بود تشنه به لختی بی خیالی. به خدا خسته ام. واژه ی خستگی میان کلمات من اصلاً جایی نداشت. چرا این همه آزارم می دهید؟"باری دنیا را با تمام ساکنان درونش فرو بردم در حلقم. قی کردم همه ی واژه ها و آدمی را. جز حقیقت گندی که میان دندان ها ماند و بوی تعفن و درد گرفت، همه را بیرون ریختم. "دوست من، از تو نمی خواهم خلال کنی دندان هایم را. فقط ببند این دهان بی اراده را. بگذار بوی سکوت و کمی شاعرانه بگیرد جای این همه تعفن. حقیقت گندی که چرک می کند لای دندان ها، بی طاقتم می کند. اراده را می گیرد و باز این دهان نفرین شده باز می شود. آری تو نیز بگو بی اراده ترین.
    نیم ساعت پیش ،

    خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

    سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

    و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

    آواز که خواند تازه فهمیدم ،

    پدرم را با او اشتباهی گرفتم...
    اوه اوه ناهیدجون چی کار کردی ترکوندی
    ایول پروانه
    :gol:
    قطار می رود
    تو می روی
    تمام ایستگاه می رود
    و من چقدر ساده ام
    که سال های سال در انتظار تو
    کنار این قطار رفته ایستاده ام
    و همچنان
    به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!

    تجسمش زیباست .. به نظر تو اینطور نیست؟
    بزرگ شدیم...!!

    دیگر آن کودکی نیستیم که دلش بستنی می خواهد ...


    این شعر رو دوس داشتم ، نه بخاطر وزن و قافیه نداشتش بخاطر معنی سرشار از خاطرش ، بخاطر حرفهایی که داره ولی کسی بهش توجه نمیکرد و بخاطر حس زیبایی که به من داد...
    تو را به خدا بیرون بیا ..


    قایم موشک ..


    فقط یک بازی بود !!


    کاش به تو گفته بودم!
    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
    روی ایوان نشسته ام ... میخندم !.. به ابرهایی كه .. هنوز اصرار دارند !.. باران ... خیس تر از چشم های من است !..
    بزرگ شدیم...!!

    دیگر آن کودکی نیستیم که دلش بستنی می خواهد ...

    حالا باید مثل بزرگ ها رفتار کنیم...
    هرگز قادر نیستیم مثل کودک توی مطب پزشک بدون حس حضور دیگران گریه کنیم ...
    دیگر نمی توانیم توی رویای کودکیمان غرق شویم...
    به رویاهامان می خندیم ...!
    همه چیز فراموشمان شده...
    حالا باید مثل بزرگ تر ها بنشینیم و درباره ی سیاست بحث کنیم...درباره ی
    پول...درباره ی قیمت لباس هامان ...
    دیگر نمی توانیم بدون در نظر گرفتن جسممان پرواز کنیم...
    حالا فقط جسممان را می بینیم...مارک لباس تنش...
    هر چه بزرگ تر می شویم کوچک تر می شویم...احمق تر ...دیوانه تر...
    ولی با تمام این حرف ها هنوز هم روز به روز بزرگ تر می شویم ..
    یاد قلبت باشد, یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی, که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها به تو میاندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیراست....

    یاد قلبت باشد, یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر درمانده و شب و روز دعایش ایناست: زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی, به سلامت باشی و دلت همواره, محو شادی و تبسم باشد....
    یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را، همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد....
    یک نفر هست که با تو، تک و تنها, با تو پر اندیشه و شعر است وشعور! پر احساس و خیال است وسرور!
    یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است و به یادت هر صبح, گونه سبز اقاقی هارا از ته قلب و دلش میبوسد و دعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش, راهی خانه خورشید شوی و پر از عاطفه و عشق وامید به شب معجزه و آبی فردابرسی....
    salam .khobin? kheili ettefaghi gozaram be safhaton khord . matnaye zibatono khondam. kheili kheili khosham omad. bazam sar mizanam be safhaton. albate ba ejaze agar mehmob bepazirin
    سکوتم را دوست دارم زیرا در آن هزاران فریاد نهفته است و تو ای مهربان فریادم را از سکوتم و از چشمان خسته ام بخوان و یاری ام کن.
    هرگاه دفتر محبت را ورق زدی
    هرگاه زیر پایت خش خش برگی را احساس کردی
    هرگاه در میان ستاره ها ستاره ای خاموش دیدی
    برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود
    نه به زبان بلکه از ته دل بگو
    یادت بخیر
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا