این حدست خداییش قشنگ بود، یعنی خودمم این دفعه توقع نداشتم بتونم بهانه ای جور کنم،
هرچند، خیلی هم توقعات رو براورده نکردم، بهانه ای در حد خودم جفت و جور نکردم، ولی به هدف که همانا پیچوندن بود نایل آمدیم !
بعدش هم
بده این همه "فکر" خودم و شماها رو به کار میندازم، همگی فک می کنیم که اون یکی فک کرده که فک می کنن و ...
از بس قسم خوردم از خدا خجالت میکشم
به کی قسم بخورم، این دفعه واقعا میخواستم بیام، دفعه های پیش به صورت برنامه ریزی شده می پیچوندم، اما این بار نادمم :دی
شما میرین اصلا حواستون نیست که من نیستم اما من که نمیام ناراحت میشم خب :دی
اون آمنه، از یه طرف ازش میترسم،
از اون طرفش ازش خجالت میکشم
امروز کلا استرس گرفته بودم که چجوری بگم نمیام (((
نمیخواهم بهترین سالهای عمرم را در زندان بگذرانم و نمیخواهم یک سپیده دم آویزان از یک طناب سرد تنها بمیرم. نه نمیخواهم قهرمان این مردم نادان و نمکنشناس و فراموشکار باشم
پ.ن:این متن نظر بنده نمی باشد و صرفا چون قشنگ بود گذاشتم!!!:دی