Nazi_Elite
پسندها
1,631

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره


  • Click here to view the original image of 700x579px.
    [IMG]
    Click here to view the original image of 700x466px.
    [IMG]
    ای كه از درد دلم با خبری ، قرص دل درد مرا كی می خری؟
    ینکه بشینی و تیکه های فکرت رو بذاری کنار هم و هی کنترلشون کنی که مبادا جاشون رو اشتباه گذاشته باشی خستت میکنه..خصوصا وقتی که به اخراش میرسی میبینی یه تیکه ات گم شده و تو از اولش هم اونو نداشتی!..
    یا باید رهاش کنی یا بگردی دنبالش و تیکه ات رو پیداش کنی.. نمیدونم..میترسم! میترسم اگه ولش کنم تیکه هاش برای همیشه جلوی چشمم بمونه! پراکنده..ناقص..تو خالی..
    من رهاش نمیکنم که تکه های پوچ فکرم جلوی نگاه ِ من نباشه!..ولی تو منو رها کن..بذار به حال خودم باشم..
    می گویند ،
    یک روز می آید که چرتکه دست می گیرند و حساب و کتاب می کنند ،
    آن روز " تو " باید
    تمام ِ دوستت دارم هایی را که از من دریغ کردی
    تمام ِ آغوشی را که به من بدهکار بودی
    را یک جا بپردازی ...
    تاوان ِ سنگینی است
    اما اینها ، آن روز
    به چه کار ِ من می آید ؟ !
    هـــــی رفـــیـــــــق . . .

    زیـــــــادى خـــوبـــــى نـــکــــن !!!

    انـــســـــان اســـت، فـــــرامــــوشـــکار اســـــت !

    از تنهــــایـــــى اش کــــــه در بیــــایـــــد تنــهــــایـــــى ات را دور مــیـــزنــــد !

    پـــشـــت مــــى کـــنــــد بـــــه تـــــو , بــــه گــــذشـــتــــه اش !!!

    حـــتــــی روزى میــــرســــد کــــــه بــــــــه تـــــــو میــگـــویـــد: شـــــما... :
    پیراهن گناه مرا مکش از پشت

    که بر می گردم

    و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

    چنان به خود می فشارمت

    که هفتاد و هفت سال تمام

    باران ببارد و گندم درو کنیم...!
    'در آغوش خودم هستم ...
    من خودم را در آغوش گرفته ام !
    نه چندان با لطافت ...
    نه چندان با محبت ...
    اما وفـــــــــــــــــــادار ... وفـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــادار ...!
    و اينك تنها مانده ام
    به شمردن روزهاي پوچ.
    آي دوستان بي قيد من
    آي قوهاي من!
    به ترانه اي فرايتان نمي خوانم
    و به اشك بازتان نمي گردانم،
    اما غروب ها به ساعت اندوه
    در نيايشي به يادتان مي آورم.
    تير مرگ به ناگاه مي رسد
    از شما يكي افتاد
    و زاغ سياه ديگري
    مشغول بوسيدنم شد.
    هر سال اين تنها يكبار رخ مي دهد
    وقتي كه يخ ذوب مي شود
    در باغ يكاترين
    مي ايستم كنار آب هاي پاك
    و گوش مي سپارم به آواي بال هاي فراخ
    بر فراز براق نيلگون.
    نميدانم چه كسي باز پنجره اي گشوده
    بر سياهچال گور



    اینم درسته .... ولی سبک زندگیشونم مثل مانیست و مثل ما به خدا عقیده ندارن....
    قلبت نامرده... شرمنده سرعت نتن داغونه.... ماهم خدارو شکر.....
    سلام نازی خیلی نامردی.... خوبم خدارو شکر تو خوبی...؟ سلامتی.. روزه بردتت....؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا