حالا شانس اوردین نگفتم سعیدجمال
اون دنیا بنده رو در میان هاله ای از نور وارد میکنن.بعد خیالیا فک میکنین کرم شبتابم که منادی بلافاصله ندا میده:این سعید پلیمره
دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست كشیده شب می كشم چراغهای رابطه تاریكند كسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد كرد كسی مرا به میهمانی گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است