برای همسرم...
خورشید تن طلایی معشوقش را...جاده سبز را... در آغوش دارد ... و من تورا...
هر دو مستانه، همچون پیچکی به دور نگار خود پیچیده ایم...
دلمان رهن عشق است
و نگاهمان کتیبه ی احساسی، از جنس نوازش... از سکوتی پر از خواهش...
نگاهم را بخوان... احساسم را بدان...
این منم که در آغوش تو می لغزم... و تو... شاهزاده امارت شیشه ای قلبم...
محسور شده ام...دیگر خودم نیستم...تو زیباترین احساس منی.. نه، تو خود منی...ومن لیلی قصه های تو...
همه هستی من...
در این پایکوبی نور و احساس, مرا رها کن در اعجازخوشایند عشق...
که قصر حریرتنم... جز تو، کسی را شاهزاده خود نمی داند...
نازنین فاطمه جمشیدی