naghmeirani
پسندها
51,709

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب است و گيتي غرق

    در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي
    باور به نور و روشنايي است ،
    که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند
    و از دل شبهاي بهار ، جشن مهر و روشنايي به ما ارمغان مي رساند
    تيرگي هاتان در دل نور خاموش باد...
    پاییز من کولاباریست زخمی

    با خنجری میان دو کتفم

    شبانه...می گذرم...بی فانوس...

    نقاب بر چهره می کشد ستاره

    و ماه از پشت پرده سرک می کشد

    قربانیش را می پاید

    و من

    در فصلی که بهار گره خورده است

    گمشده ام را می جویم ...
    اگه وقت کردی ارزو های ویکتور هگو برای شما رو که تو تالار گفتگوی ازاد یه نگاهی بکن قشنگ بود
    قابل شما رو نداشت دوست من
    شما نمی دونید چرا امشب انجا اینقدر خلوت؟
    غروب هنگامی که ازلابلای برگ درختان باغچه واز کنار استکان چای روی میز چوبی روبروی پنجره می گذشت چه شکوهی داشت خورشید
    تقدیم به کسی که به ادبیات عشق می ورزه


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
    زمانی میرسد که رنج مثل یک تخته سنگ روی قلبمان سنگینی می کند.وقتی امیدهایمان پیش از خودمان ازدست بروند،آن وقت دیگر برای خودمان زندگی نمی کنیم.به همان اندازه برای تماشای گلی ،بوی عطری یا رهگذری در خیابان زندگی می کنیم که برای آدمهایی که دوست داریم یا برای تمایلات شخصی مان.ما سرگردانیم.
    چگونه خانواده خود را خوشبخت كنيم؟؟؟ ( حتما بخونید 100% )
    دوستان، لطفا جهت عرض تسلیت به اینجا مراجعه کنید؛ ممنون

    انّا لله و انّا الیهِ الرّاجِعون - تسلیت ونوس خانوم
    تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش
    تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟
    كدام فتنه بي رحم
    عميق ذهن تو را تيره مي كند از وهم ؟
    شب آفتاب ندارد
    و زندگاني من بي تو
    چو جاودانه شبي
    جاودانه تاريك است
    تو در صبوري من
    اشتياق كشتن خويش
    و انهدام وجود مرا نمي بيني
    منم كه طرح مودت به رنج بي پايان
    و شط جاري اندوه بسته ام اما
    تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟
    تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش؟
    ز من چگونه گريزي
    تو و گريز از خويش ؟
    به سوي عشق بيا
    وارهان دل از تشويش
    صبـر کن گریه زمین گیر شود بعد برو
    آسمان قصه ی منـدیر شود بعد برو
    دلم از ناله ی بشکسته ی تو سیر نگشت
    تا دل از قامت تو سیر شود بعـد برو
    سال ها ساعت عمرم به تماشای تو رفت
    دست بگذار پسر پیر شود بعـد برو
    خسته ی اشکی اگرهست تو هم صبر نمای
    این سفر اشک به زنجیـر شود بعد برو
    جان مرغی که پر و بال تکیده است نگر
    مرغ اگرزنده به تقـدیر شود بعد برو
    محنت فـاصله ها ایل دلم را بشکست
    خواب چون قابل تعبیـرشود بعد برو
    هر که جـانی به در آرد به قصاصش ببرند
    غم در این محکمـه تقصیر شود بعد برو
    ماه در عقرب غم داس به خرمن نبـرند
    صبر کن زود چه قـدردیرشود بعد برو
    باورم نیست که افتـادی و افتاده شدم
    عشق اگر کشته به شمشیر شود بعـد برو
    صبر کن تا که ببینی قفـس سینه ی یار
    هدف قبضه ی پنج تیـر شود بعد برو


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    خدایا !
    مرا قلبی شریف ببخش
    تا چون رود مهر
    در این دنیای تشنه جاری باشد.
    به جست و جوی آسایش و زیبایی نیستم
    که همه چیز در گذر است.

    silenta
    منظورم رباعی هایی که تو "یک خط برای کسی که دوستش دارید" گذاشتم
    می دونستم که اینو میگید
    نیروی عجیبی داره ............
    راستی اون رباعی ها از ایرج زبردست شاعر شیرازی تورباعی خیلی زبردست
    یه سوال اینم میتونید جواب ندید
    اونم این که چی باعث شده تا این موقه شب بیدار باشن
    خودتون ام شعر گفتید
    اگه شخصیه میتونید جواب ندید


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!
    باتو پیمانی دگر دارد دلم از جایی ها حذر دارد دلم
    باتو ای زیباترین زیبای من اسمانی صاف تر دارد دلم
    ای که چشمانت صدایم میزند ازهمه حات خبر دارد دلم
    ای که رفتی بی خبرتاشهر نور بی تو اما دیده تر دارد دلم
    بی تو ای افسونگر افسانه ام چشم در چشم سحر دارد دلم
    باتو ای بانوی اب و اینه عهد وپیمانی دگر دارد دلم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا