naghmeirani
پسندها
52,016

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :gol:

    .
    .
    .


    :gol:ساده ترین راه اثبات ولایت برای فقیه جامع الشرایط...:gol:
    ببخشید ولی من میخواستم فقط خودم بنویسم.........
    اون پستمو حذف کنین....مرسی
    سلام خانوم مدیر...خسته نباشید با زحمتایی که میکشین:gol:
    میگما خانوم مودیر من یه تاپیک زدم 2 روز پیش...قرار بود تائید شه...اما هنوز خبری نیس....چرا؟:(
    سرعتتون ممکنه پایین باشه:) چون تاحالانزدیک 60نفر رای دادن حجم عکسا زیر300کیلو هست اما من نمیدونم چرا شما نمیبینید:(
    خانه ی دوست کجاست؟
    در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    نرسیده به درخت
    کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
    ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
    می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
    وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
    واز او می پرسی
    خانه ی دوست کجاست؟
    سهراب سپهری
    هر که آید گوید:
    گریه کن، تسکین است
    گریه آرام دل غمگین است

    چند سالی است که من می گریم
    در پی تسکینم

    ولی ای کاش کسی می دانست
    چند دریا
    بین ما فاصله است
    من و آرام دل غمگینم

    آخر قصه ی عشق ما را همان اول لو دادند
    همان جایی که گفتند :
    یکی بود … یکی نبود …

    هوای سرد پاییز است و من
    از پنجره
    در کوچه ی دلواپسی
    اشک بر....
    غبار پشت پای خاطرات تلخ تو
    بیهوده می ریزم.....
    نسیم صبح هم چون تو
    به رسم بی وفایی
    خاک غفلت را
    به درگاه دو چشم خیس من
    شاباش می ریزد.....
    تمام خاطراتم در غبار رد پایت
    زود می سوزد
    تمام بوسه هایت را
    تگرگ اشک می شوید...
    درخت نارون
    نامردیت را
    با به رقص آوردن برگهای زردش
    در عزایم
    پاس می دارد...
    چه نامردی...
    چقدر سرما....
    من از سرما
    من از سردی فصل بی کسی
    خود را ...
    در آغوش محبت می کشم شاید
    بفهمم طعم خودخواهی چه شیرین است....!
    از دکتر مسعود اصغر پور
    دوست عزیز زمانِ خاصی نداره،لطفا به تالارادبیات سر بزنین
    ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت: مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی می‌کنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.
    جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی میجنگد، اما شبها بالشش از هق هق دخترانه خیس است.....

    تقدیم به نغمه جان ،تولدت مبارک عزیزم ببخشید باکمی تاخیر ،همیشه سالم وسلامت وشاد باشی

    شب سرشاری بود
    رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت
    دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود
    در بلندی ها ما
    دورها گم سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازک تر
    دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من
    و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می خورد
    و تپش هامان می ریخت به سنگ
    از شرابی دیرین شن تابستان در رگ ها
    و لعاب مهتاب روی رفتارت
    تو شگرف تورها و برازنده خاک
    فرصت سبز حیات به هوای خنک کوهستان می پیوست
    سایه ها بر می گشت
    و هنوز در سر راه نسیم
    پونه هایی که تکان می خورد
    جنبه هایی که به هم می ریخت
    :gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا