mona-70
پسندها
1,361

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • الان مدتیه میخوام یه بی ام و بخرم ولی تو دو تا چیزش موندم یکی رنگش یکی پولش!! :D
    اره از دستت خیلی ناراحتم...
    ببخشید نمیتونم ج بدم... ببخشید
    ﺧﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ؟
    ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻭﻥ ﺯﺍﺋﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ..:)):biggrin:
    سلام دوست عزیز خوبی
    من اگه خدا بخواد راهی کربلاهستم یه دوهفته ای نیستم
    خواستم خدافظی کرده باشم اونجا به یادت هستم
    :heart::heart::heart::heart::gol::gol::gol::gol:
    سلام شما دعوتیت به جشن تولد یه فرشته زمینی اجی سارا عزیز
    منتظر حضور سبز شما هستیم(شنبه 23 آذرماه)
    #64
    هر طور راحتی صدا بزن... فکر کنم وقت خوابته روی عصاب مغزت تاثیر گذاشته... برو بخواب کوچولو...
    شانس هم نداریم... حداقل با دکتر مصدق ما را اشتباه میگرفتی...
    جانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    تو هر چی راحتی صدام کن....
    برام سوال شده چطور منو نمیشناسی!!!
    تو کتاب مجلات یا صدا سیما اسم منو نشنیدی؟
    مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.

    راننده بقیه پول را که برمی گرداند درحالیکه 20 سنت اضافه تر می دهد!
    می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...


    . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .

    پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!

    تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم!!
    منو بگو رفتم این همه زحمت کشیدم برای کشورم... اونوقت ملت منو نمیشناسن... متاسفم برای خودم که جوونیم رو به پای این کشور گذاشتم....
    مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.

    پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.

    مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.

    پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.

    مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.

    پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟

    مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!
    یکروز 3 تا پسر پیش ملا نصرالدین میرند و میگند :

    ما 10 تا گردو داریم، اینهارو با عدالت بین ما تقسیم کن!

    ملا میگه با عدالت خدایی یا عدالت رفاقتی؟

    بچه ها میگن عدالت خدایی بهتره با عدالت خدایی تقسیم کن.

    ملا 8 تا از گردوها میده به اولی، 2 تا میده به دومی و

    یک پس گردنی محکم هم می زنه به سومی

    بچه ها شاکی میشن میگند این چه عدالتیه ملا؟

    ملا میگه خدا نعمتش را بین بنده هایش این جوری تقسیم کرده!!!
    مورد داشتیم به خاطر کلیپس عروس خانم,
    نتونستن سفره بالا سرش بگیرن براش قند بسابند, مراسم عقد بهم خورده....
    بانوان عزیزی که با ساپورت مانور میدید همانا در جهنم باید با شلوار کردی بگردید!!! باور کن.......
    برو خودتو اصلاح کن!! :D
    چه آجی دارم جای اینکه دعا کنه سرعتم بهتر بشه
    اما خوب دعات مستجاب شد سرعتم بهتر شد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا