mona 23
پسندها
210

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ترا من چشم در راهم
    شباهنگام
    که می گیرند در شاخ « تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
    وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
    ترا من چشم در راهم.

    شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
    در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
    گرم یاد آوری یا نه
    من از یادت نمی کاهم
    ترا من چشم در راهم
    سلام مونا جونم شرمنده دیر میام اینکه میگی معرفی کن ....چشم

    اسم:حسین
    رشته مهندسی برق دانشگاه مشهد

    اهل مشهد/عاشق شعرواحساسی

    تو با منی هرجا برم
    عشق تو بنده جونمه
    مهرت نمیره از دلم
    تو پوستو استخونمه
    نم نم بارون چشام
    گواه عشق پاکمه
    آرامش وجود من
    صدای تو شنفتنه

    از یه بغض قدیمی ببین کجا رسیدم
    میون این جمعیت هرگز تورو ندیدم
    چه باشی چه نباشی از عاشقی میخونم
    تا آخرین عمرم یه مشکی پوش میمونم..........
    آمده ام كه سر نهم عشق ترا به سر برم
    ور تو بگويي كه ني مي شكنم شكر برم
    اوست نشسته بر نظر من به كجا نظر كنم
    اوست گرفته شهر دل من به كجا سفر كنم
    من که دارم دنبال کار میگردم:redface:
    مرسی به خاطر شعرای قشنگتون:gol::gol:
    سلام عزیزم
    امروز سرم شلوغ بود
    می خواستم شعراتونو اول بخونم بعد بهتون پیغام بدم
    خوب چه خبر؟
    تابستونو چه میکنی؟
    همسايه !
    خواهش می‌کنم اين نامه‌ها را جمع کنيد . هرچند مکرّرات و عبارات بی‌جا و حشو و زوايد زياد دارند و بايد اصلاح شود ، امّا يادداشت‌هايی است .
    من خيلی حرف‌ها دارم برای ِ گفتن . نگاه نکنيد که خيلی از آن‌ها ابتدايی است ؛ ما تازه در ابتدای کار هستيم . به اسم« به همسايه » يا « حرف‌های ِ همسايه » باشد ، اگر روزی خواستيد به آن عنوانی بدهيد .
    در واقع اين کار وظيفه‌يی‌ست که من انجام می‌دهم . شما در هرکدام از آن‌ها دقّت کنيد خواهيد ديد اين سطور با چه دقّتی که در من بوده است نوشته شده است . اميدوارم روزی شما هم اين کار را بکنيد و به اين کاهش بيفزاييد .


    نيما يوشيج
    خانه دوست كجاست؟
    در فلق بود كه پرسيد سوار

    آسمان مكثي كرد

    رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها

    بخشيد

    و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:

    (( نرسيده به درخت،

    كوچه باغي است كه از خواب خدا سبز تر است

    و درآن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است.

    مي روي تا نه آن كوچه كه او پشت بلوغ، سر بدر مي آورد،

    پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،

    دو قدم مانده به گل،

    پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني

    و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد.

    در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي:

    كودكي مي بيني

    رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور

    و از او مي پرسي

    خانه دوست كجاست
    مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا


    سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا


    جان بلا دیده منم، گریه ی خندیده منم


    یار پسندیده منم، یار پسندید مرا


    کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز


    کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا


    پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من


    آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا


    آینه خورشید شود پیش رخ روشن او


    تا به نظر خواه و ببین ک آینه تابید مرا


    گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک


    گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا


    نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند


    رشک سلیمان نگر و هیبت جمشید مرا


    چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او


    باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا


    پرتو بی کیف منم جان رها کرده تنم


    تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

    مولوی
    دل هیچکس نمیسوزد برای حال غمناکم

    مگر سوزد همان شمعی که میسوزد سر خاکم.....مواظب خودت باش
    فکر می کنم این شعر از فروغ باشه
    وقتی 16 سال داشته سروده!
    گنه کردم گناهی پر ز لذت

    کنار پیکری لرزان و مدهوش

    خداوندا چه می دانم چه کردم

    در آن خلوتگه تاریک و خاموش

    نگه کردم بچشم پر ز رازش

    دلم در سینه بی تابانه لرزید

    ز خواهش های چشم پر نیازش

    در آن خلوتگه تاریک و خاموش

    پریشان در کنار او نشستم

    لبش بر روی لب هایم هوس ریخت

    زاندوه دل دیوانه رستم

    فرو خواندم بگوشش قصة عشق:

    ترا می خواهم ای جانانة من

    ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

    ترا, ای عاشق دیوانة من

    هوس در دیدگانش شعله افروخت

    شراب سرخ در پیمانه رقصید

    تن من در میان بستر نرم

    بروی سینه اش مستانه لرزید

    گنه کردم گناهی پر ز لذت

    در آغوشی که گرم و آتشین بود

    گنه کردم میان بازوانی

    که داغ و کینه جوی و آهنین بود
    اگه یه وقت جوابی دریافت نکردی
    ناراحت نشی
    آخه شما به خودت پیام میدی!
    بی ثمرترین روز ما روزی است که در آن نخندیده باشیم
    صدایت قشنگترین نت موسیقی
    نگاهت بهترین خاطره
    یادت فراموش نشدنی
    حضورت نهایت احساس
    وجودت سراسرعشق
    دیوانه وار دوستت دارم
    سلام عزیزم خوبی شما به من لطف دارید ...دوباره برگشتم با روحیه بهتر..
    نه عزیزم
    من عاشق شعرای فروغ فرخزادم
    شما چی؟شعرای خودتونه؟
    من ، مستم.
    من، مستم و ميخانه پرستم.

    راهم منماييد،
    پايم بگشاييد!

    وين جام جگر سوز مگيريد ز دستم!
    مي، لاله و باغم
    مي، شمع و چراغم.
    مي، همدم من،
    هم‌نفسم، عطر دماغم.
    خوشرنگ،
    خوش آهنگ
    لغزيده به جامم.
    از تلخي طعم وي، انديشه مداريد،
    گواراست به كامم.

    در ساحل اين آتش.
    من غرق گناهم
    همراه شما نيستم، اي مردم بتگر!
    من نامه سياهم.

    فرياد رسا!
    در شب گسترده پر و بال
    از آتش اهريمن بدخو، به امان دار
    هم ساغر پر مي
    هم تاك كهنسال.
    كان تاك زرافشان دهدم خوشه زرين
    وين ساغر لبريز
    اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين

    با آنكه در ميكده را باز ببستند
    با آنكه سبوي مي ما را بشكستند
    با محتسب شهر بگوييد كه: هشدار!
    هشدار!
    كه من مست مي هر شبه هستم.
    در پي هر گريه


    من، بر اين ابري كه اين سان سوگوار

    اشك بارد زار زار

    دل نمي‌سوزانم اي ياران، كه فردا بي‌گمان

    در پي اين گريه مي‌خندد بهار.



    ارغوان مي‌رقصد، از شوق گل‌افشاني

    نسترن مي‌تابد و باغ است نوراني

    بيد، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست

    گريه كن! اي ابر پربار زمستاني

    گريه كن زين بيشتر، تا باغ را فردا بخنداني!



    گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده‌اي‌ست

    اين سخن بيهوده نيست

    زندگي مجموعه‌اي از اشك و لبخند است

    خنده شيرين فروردين

    بازتاب گريه پربار اسفند است.



    اي زمستان! اي بهار

    بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار:

    گريه امروز ما هم، ارغوان خنده مي‌آرد به بار
    در پي هر خنده



    خنده را تا ياد دارم، شاد و شيرين و شكرريز است

    چهره‌هايي هست اما اين زمان

    پيش چشم ما و پيرامون‌مان

    خنده‌هاشان شوم و تلخ و نفرت‌انگيز است



    خنده پيروزي يغماگران

    سنگدل جمعي كه مي‌خندند خوش،

    بر گريه‌هاي ديگران!

    غافل‌اند اينان كه چشم روزگار

    با سرانجام چنين خوش خنده‌هايي آشناست

    گريه‌هايي در پي اين خنده‌هاست
    وقتی که نخستین بارانِ پاییز
    عطشِ زمینِ خاکستر را نوشید
    و پنجره‌ی بزرگِ آفتابِ ارغوانی
    به مزرعه‌ی بردگان گشود
    تا آفتاب‌گردان‌های پیشرس به‌پا خیزند،



    برادرهای هم‌تصویر!
    برای یک آفتابِ دیگر
    پیش از طلوعِ روزِ بزرگش
    گریستیم.
    من اناری میکنم دانه و به د ل می گویم کاش این مردم
    دانه های دلشان پیدا بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا