MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • <table class="wysiwyg_dashes"><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr" vAlign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td"><p><table class="wysiwyg_dashes"><tbody><tr class="wysiwyg_dashes_tr" vAlign="top"><td class="wysiwyg_dashes_td"><p><font size="2">منو شب و قلم و کاغذ و تنهایی با تو </font><br>
    <font size="2">منو شبایی که نعره زدم تنهایی تا صبح</font><br>
    <font size="2">منو دستو پا گم کردن با یه لبخند تو </font><br>
    <font size="2">من که جواب دادم بدیو با لبخند به تو</font><br>
    <font size="2">منو غ?%8
    معین جان ببخشید شعرهای که میفرستی خیلی قشنگه ... ولی من الان داغونم ...ببخشید منو ...:crying:
    مرسی دستت درد نکنه
    من عاشق این شعرو ترانه ام
    یه روزی قدرمو میدونی که دیره


    روزی که کسی سراغت رو نمیگیره


    یه روزی میدونی من کیو چی بودم


    روزی که از نبودنم غصت میگیره


    باشه خوبم از کنارت ساده میرم


    با وجود اینکه میدونم میمیرم


    به خدا قدرم رو میدونی یه روز


    روزی که از تو جدامیشه مسیرم


    قدرم رو میدونی یه روز


    یادم می افتی شب و روز


    صدام تو گوشت میپیچه


    مثل یه آه سینه سوز


    حسرت یک لحظه نگام


    دلتنگ میشی بدجور برام


    اون روزا دور نیست به خدا


    حتی به خوابت نمیام


    یه روزی قدرمو میدونی که دیره


    اسم من از توی لحظه هات نمیره


    دیگه نیستم اون شبای پرستاره


    وقتی که دلت بهونم رو میگیره


    اما اون روزو خداکنه نباشم


    نشنوم از رفتن من غصه داری


    من میبینم اون شبایی رو که


    واسه گریه شونه هام رو کم میاری
    وااااااااااایی مرسیییییییییییی معین من این شعرو خیلی دوس دارم......
    خیلیییی مرسیییییییی:smile:
    واییییییییییییییییییییییییییییییییی اینجا محفل شعر و شعراستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
    چشمای آسمونیتو توی آسمون دیدم
    مهربونیتو توی لبخند نازت فهمیدم


    لحن شیرین سلام تو یه حس ساده بود
    لحظه ها برای عاشق شدنم آماده بود
    نفرت از رسیدن به مقصد و ندیدنت
    حس از خاطره پاک نکردن خندیدنت
    همه و همش خلاصه شد برای یک سفر
    توی پرواز که می گفتش من و با خودت ببر


    حس نزدیک شدن به دست بی رحم زمین
    باور آخر پرواز و نگاه آخرین
    مثه دل کندن از یه اسمون عشق عجیب
    چه جوری میشه پیاده شد از این حس غریب
    حس نزدیک شدن به دست بی رحم زمین
    باور آخر پرواز و نگاه آخرین
    مثه دل کندن از یه اسمون عشق عجیب
    چه جوری میشه پیاده شد از این حس غریب




    121 بهونه کردم و چه بی خبر
    از حکایت 1 عشق با 2 تا دل تو 1 سفر
    این عدد رمز یه حس بود به زبون آسمون
    کاش می شد تموم نشه این مقصد کوتاهمون
    من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم...........تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
    تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی......................گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
    در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی....................زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
    بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت.......تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
    ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده.......................پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
    من دامنش کشیده کای نوح روح دیده..........از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
    تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته......................تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
    گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر...............عشاق روح گشته ریحان من گرفته
    یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته.........مستان و می‌پرستان میدان من گرفته
    همچو سگان تازی می‌کن شکار خامش......نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
    تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی..........اشراق نور رویش کیهان من گرفته
    من؟؟؟!!!
    نه والا...فقط این عکسه آقای پرشن بلاگ اینجا بود به جون خودم
    اى غايب از نظر به خدا مى سپارمت ......... جانم بسوختى و به دل دوست دارمت
    حافظ وظيفه ی تو دعا گفتن است و بس.....در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
    مرررررررررررررررسی

    نمی دونی تو این لحظه با گذاشتن این شعر چقدر خوشحالم کردی

    امیدوارم همیشه لحظه هات قشنگ باشن :gol:
    سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت...آتشى بود درين خانه كه كاشانه بسوخت
    تنم از واسطه ی دورى دلبر بگداخت...جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
    سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمع...دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
    ماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم ...خرقه از سر به درآورد و به شكرانه بسوخت
    آشنایى نه غريبست كه دلسوز منست...چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
    خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببرد... خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت
    ترك افسانه بگو حافظ و مى نوش دمى...كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
    سلام عزیزم.....ممنونم......من از صمیم قلب این شعرو دوس دارم.......عاشقشم.......:redface:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا