MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باور کن نمی خواستم بزنم ..... یه شیشه رو گذاشته بودم .. یهو خانم سرشو می ندازه پایین و می خواد از جلوم رد بشه ......:redface:
    مگه من گفتم بادیه ؟؟!!! :surprised:
    نه بابا خطرناک چیه ؟؟؟!!!!!!!!!! اونم من .... :cry::biggrin:
    الهییییییییییییی ... من فقط به قوطی و این جور چیزا زدم ... دلم نمیاد به حیوانات شلیک کنم .... یه بار نزدیک بود خواهرمو بزنم ... :biggrin: دیوونه اصلا" نترسید ...من خودم مردم از ترس ...گلوله از کنارش رد شد ....:cry:
    ای بابا پس فقط گرفتی تا عکس بگیری باهاش ؟؟؟!!!! خب تا دستت بود یه چیزی میزدی .....
    تا حالا باهاش کار کردی ؟؟؟؟
    یا زود میافته ... یا اهمیت نمیدی ... حالا نمی دونم کدومه !!!!!!!!!!!!!!!!!
    پس اون تفنگ چیه ؟؟؟!!!!!
    فاصله هاش زیاد شده ها ااااا!!!!!!!!!!!!!!!!:surprised:
    شکر خوبم ...... شکار هم میری ؟؟؟;)
    سلام معین .. خوبی ؟؟؟ عکس صفحه مشخصاتت هم مبارک ....
    روشنی طلعت تو ماه ندارد...پیش تو گل رونق گیاه ندارد
    گوشه ابروی توست منزل جانم...خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
    تا چه کند با رخ تو دود دل من ...آینه دانی که تاب آه ندارد
    شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت ...چشم دریده ادب نگاه ندارد
    دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری ...جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
    رطل گرانم ده ای مرید خرابات ...شادی شیخی که خانقاه ندارد
    خون خور و خامش نشین که آن دل نازک ...طاقت فریاد دادخواه ندارد
    گو برو و آستین به خون جگر شوی ...هر که در این آستانه راه ندارد
    نی من تنها کشم تطاول زلفت ...کیست که او داغ آن سیاه ندارد
    حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب ...کافر عشق ای صنم گناه ندارد
    من کاری به اینکاراش ندارم از حرفی که اونجا گفتین این برداشت رو کردم که ماها به راحتی میتونیم یکی رو فراموش کنیم ویکی دیگه رو بجاش قبول کنیم یه چیزی مثل گاراژ :surprised:
    غیر ازاین بود منظورتون؟؟
    یعنی شما هم مثل پسرای دیگه فکرمیکنیداما باز میگید که فرق میکیند!!!
    سلام سلام!
    مرسی
    شعر جالبی بود:gol:
    شعر خودتونم خوندم
    بازم میگم احساستون خیلی قشنگه;)
    یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
    ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
    گربهارعمر باشد باز بر تخت چمن....چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
    دور گردون گر دو روزی برمراد ما نرفت....دایما یکسان نباشدحال دوران غم مخور
    هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب...باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
    ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند...چون تورا نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
    در بیابان گر بهشوق کعبه خواهی زد قدم...سرزنش گر کند خار مغیلان غم مخور
    گرچه منزل بس خطرناک است ومقصد بس بعید...هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
    حال ما در فرقت جانان وابرام رقیب...جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
    حافظا در گنج فقروخلوت شبهای تار...تا بود وردت دعا ودرس قران غم مخور.
    سرعتم خیلی بد...انشالله یه بار دیگه بهت میگم:biggrin:دیگه دیگه
    اها که اینطور خوبه واسه خودت اسپند دود کن چش نخوری معین;)
    معین خودتی من دیدمت:D
    خوبه خوش تیپی ،اونجا اتاقته
    آره این عکسه مال پدرته اونم خودتی؟
    چرا خوبه واسه تنوع، جالبه
    سلام خواهش میکنم معین جان
    هر وقت رفتی شکار یادت باشه شکارتو باهمون تقسیم کنی:D
    عکس پروفت قشنگه:w34:
    الهی!
    چه زیباست ایام دوستان با تو!
    چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو !
    چه خوش است گفت و گوی ایشان در راه جست و جوی تو !
    چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو!
    ببار ای بارون ببار
    با دلم گریه کن خون ببار
    در شبهای تیره چون زلف یار
    بهر لیلی چو مجنون ببار
    ای بارون
    دلا خون شو خون ببار
    بر کوه و دشت و هامون ببار
    دلا خون شو خون ببار
    بر کوه و دشت و هامون ببار
    به سرخی لبهای سرخ یار
    به یاد عاشقای این دیار
    به کام عاشقای بی مزار
    ای بارون
    ببار ای بارون ببار
    با دلم گریه کن خون ببار
    در شبهای تیره چون زلف یار
    بهر لیلی چو مجنون ببار
    ببار ای ابر بهار
    با دلم به هوای زلف یار
    داد و بیداد از این روزگار
    ماه رو دادن به شبهای تار
    ای بارون
    ببار ای بارون ببار
    با دلم گریه کن خون ببار
    در شبهای تیره چون زلف یار
    بهر لیلی چو مجنون ببار
    ای بارون
    دلا خون شو خون ببار
    بر کوه و دشت و هامون ببار
    دلا خون شو خون ببار
    بر کوه و دشت و هامون ببار
    به یاد عاشقای این دیار
    به کام عاشقای بی مزار
    ای بارون
    ببار ای بارون ببار
    با دلم گریه کن خون ببار
    در شبهای تیره چون زلف یار
    بهر لیلی چو مجنون ببار
    ای بارون
    با دلم گریه کن خون ببار
    در شبهای تیره چون زلف یار
    بهر لیلی چو مجنون ببار
    ای بارون
    بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست...آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
    هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود...در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
    ما را به منع عقل مترسان و می بیار...کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
    از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد...جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
    او را به چشم پاک توان دید چون هلال...هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
    فرصت شمر طریقه رندی که این نشان...چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
    نگرفت در تو گریه حافظ، به هیچ رو...حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
    شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد...تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
    عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت...به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
    ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت...که محب صادق آنست که پاک‌باز باشد
    به کرشمه‌ی عنایت نگهی به سوی ما کن...که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
    سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم...به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟
    چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟...تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
    نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم...که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
    دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی...که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
    قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران...اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
    :gol:
    .
    .
    .
    .
    کتاب جوان از منظر معصومان(ع) – خاطراتی از عبادت های جوانان
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا