مژده اي دل كه دگربار خزان ي آيد
سوي افسرده دلان مونس جان مي آيد
گفتمش يار كجا؟گفت خمش هيچ مپرس
هم نوا بادگران دست زنان مي آيد
چه خبرگشت كه دنيا همه زير وزبر است؟
پس بگو چيست كه اينسان سيلان مي آيد؟
چه وصالي است كه اندر طلبش شب هنگام
دل وجانم زطرب رقص كنان مي آيد؟
ساقيا شادي بي حد بنگر زود بيا
كاين مي وصل همينك غليان مي آيد
(بس كنم گرچه كه رمز است بيانش نكنم
خود بيان را چه كني؟جان بيان مي آيد)*
م.اسيره