MmMali
پسندها
474

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام آباجی ..
    ممنونم

    راستش این روزا درگیر یکی دو تا پروژه ام شرم شلوغه.
    مرسی که به یادمی :smile:

    در مورد علامت سوال هم راستش همون کمبور آواتار دارم
    اگه واسم برفستی که عالی میشه :D
    قابل خاله جونمو نداره


    خاله من برم یه ذره درس بخونم .بعد برم لالا

    فردا ساعت 7_8 میام .
    فعلا بای . خوابای خوب خوب ببینی .
    [IMG]
    سلام خواهر گل
    دستت درد نکنه:gol::gol::gol:

    چقدر شرمنده کردی....:redface:
    راضی به زحمت نبودم...:redface:

    منم برات بهترینها رو از خدای بهترینها آرزو میکنم....:w16::gol:
    اين جا حراج ِ دم به دم دل بريدن است!
    تنها پناه ِ غربت ِ ما خواب ديدن است!
    تقدير عشق هاي پريشان ِ بي مدار،
    در اولين سلام، به پايان رسيدن است!
    سلاااااام آبجي مهربونم.... خوبي؟؟؟
    بابااااااااا استعداد!:w17::w17: باباااااااااا شاعر!:w17::w17:
    باور كن استعداد داريا!:w16::w16: اگه تمرين كني، مطمئنن خيلي پيشرفت ميكني! :w16:باور كن! :w16: از من گفتن بود...:w11:

    ديگه چه خبرا؟؟؟؟ خوش ميگذره؟
    سلام آبجی.......
    حالت خوبه؟؟؟.....
    شرمنده این روزا سرم یه خورده شلوغه......


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    خاااله جون
    20 دقیقه منتظرتون بودم نیومدید :cry:

    من الان دارم کمی جزوه جوش رو می خونم .اخه امید بچه ها به منه :)

    من شب ساعت 7 _8 میام .کارتون دارم :cry:
    اون موقع هستید ؟
    خااااله جون
    ببخشید که دیشب نفرستادم . دیشب از خستگی خوابم برد .:cry:

    خاله مسنجر کار می کنه یا نه ؟
    خاااله جون
    فردا صبح کلاس داری ؟
    شاید پیام خصوصی یه خورده طول بکشه
    من فردا ساعت 12 کارگاه جوش دارم .

    راستی مشترک مورد نظر تا شنبه دردسترس نمی باشد :cry:
    :biggrin:
    مليحه خانومه ما شاعر هم بود ما نميدونستيم؟؟؟ ;)


    باشه گلم!
    منم ديگه دارم ميرم...
    مواظب خودت باش عزيزم...


    راستي؛ التماس دعا!
    خيلي زياد:gol::smile:
    سلام عزيزم....
    ببخش دير جواب ميدم، رفته بودم مسواك بزنم!!! :دي
    خوبي؟؟؟ خوش ميگذره؟؟؟
    خاااله جون من اومدم :cry:

    تاساعت 8 کلاس داشتم

    ممنون به خاطر لطفتون . :gol:
    سلام دختر خوب:heart:

    راستش منبع خاصی نداره از جاهای مختلف ...

    لطف داری عزیزم. مرسی:gol:


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا