باز کن پنجره را
من تورا خواهم برد
به شب جشن عروسی عروسکهای
کودک خواهر خویش
که در آن مجلس گرم
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوث
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من
امپراطوری پر وسعت خود را هر روز
شوکتی می بخشد
کودکه خواهر من نام تورا می داند
نام تورا می خواند.
________________