یه روز که تعداد افراد حاض در کلاس کم بود چند تا از دخترهای سوسول بابلی(بلا نصبت شما) و ساروی و تهرانی میخواستن کلاس بپیچونن برن مراسم شب یلدا من یه کاری کردم کلاس تشکیل بشه و استادم نامردی نکرد 4 ساعت یه بند درس داد بعد از کلاس اون دختر سوسولا با خستگی و عصبانیت گفتن هدفت چی بود گفتم فقط میخواستم حال اونایی رو بگیرم که سه ماهه دم به تله نمیدن دیگه کم مونده بود از عصبانیت به ترکن و گردن منو بزنن که حوشبختانه استاد کاپشن شو تو کلاس جا گذاشت و دو باره وارد کلاس شد و منم به بهانه ی سوال داشتن باهاش رفتم بیرون.