آجی مامانم اینا رفته بودن یه موقعیتی پیش اومده بود من اصلا نتونسته بودم صحبت کنم باهاشون همه حرف زده بودن الا من یه روز که مونده بود بیان شانسی من تونستم حرف بزنم جات خالی همه خونمون بودن
خودمو نگه داشتم که گریم نگیره تا مامان اسممو گف هق هق گریه کردم آبروم پیشه همه رف بعدش کلی مسخرم کردن[IMG]