Maryam.Silent
پسندها
1,750

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هر چه کردم به ره عشق وفا بود وفا
    وآنچه دیدم به مکافات جفا بود جفا

    شربت من به کف یار الم بود الم
    قسمت من ز در دوست بلا بود بلا

    سکه عشق زدن محض غلط بود غلط
    عاشق ترک شدن عین خطا بود خطا

    بار خوبان ستم پیشه گران بود گران
    کار عشاق جگر خسته دعا بود دعا

    همه شب حاصل احباب فغان بود فغان
    همه جا شاهد احوال خدا بود خدا

    اشک ما نسخه صد رشته گوهر بود گهر
    درد ما مایه صد گونه دوا بود دوا

    نفس ما از مدد عشق قوی بود قوی
    سر ما در ره معشوق فدا بود فدا

    دعوی پیر خرابات بحق بود بحق
    عمل شیخ مناجات ریا بود ریا

    هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود هوس
    آن که جز عشق تو ورزید هوا بود هوا

    هر ستم کز تو کشیدیم کَرم بود کَرم
    هر خطا کز تو به رفت عطا بود عطا

    زخم کاری ز فراق تو به جان بود به جان
    جان سپاری به وصال تو به جا بود به جا
    سیل درمانده ی کوتاهی دیوار من است
    بی سرانجامی من ، خانه نگهدار من است
    دوستان ، آینه صورت احوال همند
    من خراب توام و چشم تو بیمار من است
    مباد دل ز هوای تو ، یک زمان خالی
    که بی هوای توام تن بود ز جان خالی
    همای عشق تو را هست آشیانه ، دلم
    مباد سایه ی این مرغ از آشیان خالی
    خیال روی تو در خاطرم بود شب و روز
    ز مهر و ماه ، کجا باشد آسمان خالی ؟
    چشمی است مرا ز اشک ، پیمانه ی عشق
    جانی است مرا ز سوز ، پروانه ی عشق
    امروز منم مقیم ، در خانه ی عشق
    هشیار همه جهان و دیوانه ی عشق
    گر بگوئی عاشقی ، با ما هم از یک خانه ای
    با همه کس آشنا ، با ما چرا بیگانه ای ؟
    عاشقی ، از بند عقل و عافیت جستن بود
    گر چنینی عاشقی ، ور نیستی دیوانه ای
    ما و دل سودا زده ، سرمست الستیم
    برگشته ز میخانه ، دو آشفته ی مستیم
    با عشق تو دیوانه و با جام تو سرمست
    چون نیست شدیم از همه ، با عشق تو هستیم
    برخاسته از کنگره ی عشق و به آفاق
    پرواز نمودیم و به بام تو نشستیم
    گر ز آنکه فقیریم ، فقیر در شاهیم
    ور ز آنکه خرابیم ، از آن ساغر و دستیم
    دلا ، خراب کن این نقش خود پرستی را
    چو گردباد ، فرو پیچ ، گرد هستی را
    دم مسیح و حیات ابد ، به ما نرسد
    غنیمتی شمر ای دوست ، وقت مستی را
    چو سَرو باش ، دل آزاده ، با تهی دستی
    مگو چو غنچه به کس ، حال تنگدستی را
    بیا ، که با سر زلف تو کارها دارم
    ز عشق روی تو ، در سر خمارها دارم
    بیا ، که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
    ز دیدگان ، قدمت را نثارها دارم
    چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر
    به بوسه با لب لعلت ، شمارها دارم
    مرا ز یاد مبر ، آن مبین که در رخ و چشم
    ز گوش و گردن تو ، یادگار ها دارم
    قرارهای مرا ، با تو رنگ و بویی نیست
    که با زمانه ی سرکش ، قرارها دارم
    کار جهان نگر ، که جفای که می کشم ؟
    دل را به راه مهر و وفای که می کشم ؟
    این ناله های گرم ، به یاد که می کنم
    و ین آه های سرد ، برای که می کشم
    تا کی ز غم تو ، رخ به خون شوید دل
    آزار و جفای تو ، به جان جوید دل
    دریاب ، کز آسمان نمی بارد جان
    رحم آر ، که از زمین نمی روید دل
    به شسعه سنی توهین کرد بعد به مامان بابام منم امامشو برداشتم تا میخورد با پنجه بکس زدم هر جاش که گیرم اومد
    منم نمیدونم چی کار کنم که ما هم خوب بشیم ، نه میشه جلوت راه رفت نه پشت سرت !
    بسیار بگشتیم به گِرد در و دشت
    و اندر همه آفاق بگشتیم به گشت
    کس را نشنیدیم که آمد ز این راه
    یعنی همه رفتند و یکی بازنگشت
    این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
    چون ابر به کوهسار و چون باد به دشت
    هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
    روزی که نیامده است و روزی که گذشت
    چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
    نتوان به امید شک همه عمر نشست
    هان تا ننهیم جامِ می از کفِ دست
    در بی خبری مَرد چه هشیار و چه مست
    امروز که نوبتِ جوانی من است
    مِی نوشم از اینکه کامرانیِ من است
    عیبم مکنید گر چه تلخ است خوش است
    تلخ است ، از آنکه زندگانیِ من است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا