آخ گفتی دیشب ساعت 3 از شدت تشنگی از خواب بیدار شدم
مثل نینجا ها یواشکی رفتم تو آشپز خونه سر یخچال یهو دیدم به به چه هندونه ای تو یخچاله
با چاقو افتادم به جونش حالا نخو کی بخور
یهو دیدم صدای خنده میاد مردم از ترس سرمو آوردم بالا دیدم مامانم داره می خنده
گفت: صد رحمت به بچه های سومالی یواشتر بخور بچه الان خفه میشی
من :
نصف شبی همه اهل خونه رو بیدار کردیم از شد خنده