mani24
پسندها
36,449

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم بی تاب که میشود ...........زمین و زمان را به هم میریزد ........

    هر روز به دنبال نگاهت به کوچه های انتظار میرود .........فاصله را مایوس میکند و تو را میخواهد .......

    اغوشت را .........لمس نگاهت را .......

    تو نیز فاصله ها را بردار و دلم را در اغوش بکش .......


    عشق من

    شراب ناب محبت را نوشیدم .........

    از احساسم برایت نامه هایی فرستادم ......از کلماتی نوشتم که بوی تنت را خواستارند ...

    چقدر دلتنگم ....

    چقدر بی تاب است دلم .....

    تو را میخواهم ........نگاهت را ........دستانت را ......

    از باد خواستم که بوی تنت را برایم بیاورند

    ازامواج دریا ......مژده امدنت را خواستم

    از مهتاب ......صدای نفسهایت را خواستم ....

    عشق من ....



    کمتر کسی تصویر آدم برفی غمگین تو ذهنشه
    نا خودآگاه زمستون رو با لبخند آدم برفی توی ذهنها حک کردن
    زمستونی که خودشم سردی اش رو باور نداره...
    پس لبخند زدن رو فراموش نکن!
    عشق من

    مرابه ساحل دلت بخوان ......به ان سپیده دم ....به ان نوازش حریم حباب های ترانه خوان ....

    به صحنه ی حدیث دل ....


    به دیدار مرغان دریایی .....

    به حلقه ی دستان پیچیده در حصار تن ...

    به فصل شکوفه ها ....

    به دفتر طنین واژگان عشق ....

    به اغوشت بخوان ...


    و . چه شبها تو را به خواب دیده ام


    تو را درون قصه ی شبانه ها به چشمان بسته شنیده ام


    به احساس دلتنگی از خود دل بریده ام ...


    و من فقط سکوت کرده ام این ترنم شبانه را ....


    به روشنایی ستارگان قسم خورده ام ..


    به شب و دفتر ترانه های عاشقانه ام قسم که من ...


    تو را بهانه خوابهای عاشقانه کرده ام ....


    شب است و تاریکی .......نگاهی .سکوتی که شمیم تمام ترانه هایم کرده ام ...


    تو را بهانه کرده ام ....تو را ...


    نرگس فاطمی



    نذر کرده ام

    صد دور تسبيح
    اهدنا صراط المستقيم بخوانم ؛
    شايد

    مرا که ميبيني ،

    ديگر مسيرت را کج نکني
    !!!

    "آدم ها می آیند...
    خودشان را نشان می دهند...
    وقتی که برایت مهم نیست...
    اصرار می کنند!
    اصرار برای اثبات وجودشان،
    برای اثبات بودنشان...
    و ماندنشان!
    اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان...
    همان آدم ها،
    وقتی که پذیرفتی بودنشان را،
    ماندنشان را...
    وقتی که باورشان کردی...
    می روند!
    به بهانه های پوچ!
    به بی بهانگی!
    به سادگی!
    می روند...
    می روند...
    و تو می مانی با باوری که...!"
    برگرفته از وبلاگ اشعار برگزیده

    ربیع زمستانی مبارک
    آنقدر خسته ام
    سرم را که روی شانه ات بگذارم
    قبل از آنکه آخرین قصه ات هم تمام شود
    می خوابم
    عمیق ترین خواب دنیا را...
    و تو آغاز می کنی
    "روزی دختری تمام قصه ها را باور کرد"
    غمگین ترین قصه ی دنیا را...


    وَقـتیـــ کِنـــارَمیـــ ـــ ،

    جــــایــیـــــ بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـیـــ ـــ نـیستـ ـــ ..

    مَقـصَـــــد ،

    هَمـــــینـــ حُضـــ ـــور ِ مـَــــن و تـُـــوسـتـــــــ



    خـوابَم نِمے بَــرَد
    بِه هَمـه چیز فِکر کَـرده اَم
    بیشتَر بِه تُــو
    وَ می دانَــم کِه خوابــے
    وَ قَبل اَز بَسته شُدَن چَشــم هآیَـتــــ
    بِه هَمه چیــز فِکــر کَرده ای
    جُـــز مَـن!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا