یک قصه بیش نیست غم عشق. وین عجب از هر زبان که می شنوم نامکرر است. این حکایت تکراری تا زمان بوده و هست، ادامه دارد. تقصیر کسی
نیست. عشق یعنی بیایی و غبار از کتاب های گنجه پاک کنی. و دنبال کسانی بگردی که قرار است امروز داستان زندگی شان را زندگی کنی. با همان
آفتاب بدرخشی. زیر همان باران خیس شوی و بغض هایت شبیه عاشقان تمام جهان باشد. این همان حکایت تکراری است که تا آخرین گلبرگ شکفته در
جهان، به آسمان سلام می کند. ادامه دارد در من، در تو، در تمام ضربان عاشقانه قلب ها. این قصه در هر نگاهی به شکلی تکرار می شود، تکرار می
شود. و در هر داستانی به سر انجامی می رسد که بی سر انجامی است.