mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • و آن زمان که عاشق می شوی

    و می دانی که عشقی هست

    و باور داری کسی که تو را دوست دارد

    و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند

    در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست

    و می دانی که عشقی هست

    و باور داری کسی که تو را دوست دارد

    و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند

    در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست

    و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست

    و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی

    تنها اوست که به تو آرامش خیال می دهد . . .
    من در یک روز بارانی گم شدم

    روز رفتنت

    که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی

    خیسی صورتم را از باران دیدی

    که باران بود اما

    از ابر دلتنگیم

    که آسمان با من هم نوا شده بود

    من در یک روز بارانی گم شدم

    که بخار نفسم

    در سردی رگبار آسمان

    رفتنت را کدر کرده بود

    من در یک روز بارانی گم شدم

    و دیگر هیچکس مرا نیافت

    حتی خودم
    برای تو
    برای دلی که آرام
    بی هوا
    بی دلیل
    دل بست
    می نویسم
    برای تو
    برای نگاهی که
    لحظه ای
    نقطه ای
    به نگاهی رسید
    می نویسم
    برای تو
    برای دل
    برای نگاه
    اما برای هوایم
    چه کسی خواهد نوشت؟
    وقتی صدای باران
    ترانه ی برگریزان درختان
    سکوت شب
    و ماه
    هوایی ام می کند
    تو
    برای هوای من
    می نویسی؟
    زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم

    نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

    زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود

    زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود

    زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود

    زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود

    زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود

    زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود

    زیباترین اعترافم عشق تو بود
    کـاش آسـمان حرف کــویر را می فهمیـد

    و اشـک خود را نثـار گـونه های خشـک او میکرد

    کـاش واژه حقیـقت آنقـدر با لبـها صمیـمی بود

    که بـرای بیـان کردنـش به شهـامت نیـازی نبود

    کـاش دلهـا آنقـدر خالـص بودند که دعاها،

    قبل از پایـین آمدن دستها مستجـاب میشد

    کـاش شـمع،حقیـقت محبت را در تـقلای بـال پرسـوز پـروانه می دیـد

    و او را بـاور می کـرد

    کـاش مهتـاب، با کـوچه های تاریـک شب آشـنا تر بود

    کـاش بهار آنقـدر مـهربان بود

    که داغ را بدسـت خـزان نمی سـپرد

    کـاش فـریاد آنقـدر بی صدا بود

    که حـرمت سـکوت را نمی شـکست

    کـاش در قامـوس غصـه ها، شـکوه لبـخند در معـنی داغ اشـک گـم نمی شد
    ماه من، غصه چرا ؟
    آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
    مثل آن روز نخست
    گرم و آبی و پر از مهر، به ما می‌خندد
    یا زمینی را که دلش، از سردی شب‌های خزان
    نه شکست و نه نگرفت
    بلکه از عاطفه لبریز شد و
    نفسی از سر امید کشید
    و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید ،زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!
    دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن
    کار آن‌هایی نیست که خدا را دارند
    غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید
    یا دل شیشه‌ای‌ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
    با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن
    و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست
    او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می‌داد
    او همانی است که هر لحظه دلش می‌خواهد، همه
    غرق شادی باشد
    غصه اگر هست، بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است
    این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
    چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند
    همه را با هم و با عشق بچین
    ولی از یاد مبر؛
    پشت هر کوه بلند، سبزه‌زاری است پر از یاد خدا
    و در آن باز کسی می‌خواند؛
    که خدا هست، خدا هست
    و چرا غصه؟! چرا؟
    به انتهای شب که می رسم
    چیزی در درونم
    انگار می میرد
    آرام آرام ...
    و خیالم کشیده می شود
    در تاریکی
    دیدگان تو
    زمان می گذرد
    و من
    همچنان برای تو می نویسم
    عجب برفی می آید
    و من آوازم را
    در سپیده برف پنهان می کنم
    و بی تو
    بی قرار می شوم
    خلوت زندون دلم

    لیلای بی پریای من

    گریه مجنون من

    ابر کبود من تویی

    بود و نبود من تویی

    مهر سجود من تویی

    وای به روزگار من

    هوا تویی نفس تویی

    لحظه ی پیش و پس تویی

    عاشق در قفس منم ای دل بی قرار من

    گریه منم ابر تویی درد من صبر تویی بارش بی وقفه منم ای دل بی قرار من

    هد هد من خدای من همدم با وفای من

    خبر ببر به عشق من به عشق من خدای من

    عاشق دیدار منم محو پدیدار تویی
    باز کن پنجره را و به مهتاب بگو

    صفحه ذهن کبوتر آبی است

    خواب گل مهتابی است

    ای نهایت در تو، ابدیت در تو

    ای همیشه با من، تا همیشه بودن

    باز کن چشمت را تا که گل باز شود

    قصه زندگی آغاز شود

    تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود

    تا دلم باز شود، تا دلم باز شود

    دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است

    فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است

    سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را

    باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا

    ای همیشه آبی ای همیشه دریا

    ای تمام خورشید ای همیشه گرما

    سرد سرد است اینجا باز کن پنجره را

    ای همیشه روشن، بازکن چشم به من
    اگه دلت خواست ، خورشیدم باش

    اگه دلت خواست ، مهتابم شو

    شبا که خوابی آروم آروم

    اگه دلت خواست ، بی تابم شو

    اگه دلـــت خواست ، آوازم باش

    اگه دلــــت خواست ، آهنگــم کــن

    تو که نباشی خیلی تنهام

    اگه دلت خواست ، دلتنگم کن

    تو کـه نباشی دلـگیرم ، خـاموش و تـنـهـام

    تو که نباشی می میرم ، از دست دنـیـا

    تو که نباشی دلـتنگم ، آه از بـی کـسی تنهایی

    تو که نباشی وای از من ، با شب گریه ها

    اگه دلت خواست خوابم کن با فکر فردا

    تو که نباشی تاریکم تنهای تنها ، بی رویا

    تو که نـبـاشی می سوزم با یـادت ایـنـجا
    گفتگوها دارم که اگر واژه توان داشت ترا می گفتم

    واژه ها دارم در سر که اگر...

    خلوتی بود و دلی بود ترا می گفتم

    دارم از کوچه آن خاطره ها می گذرم

    گوش کن گوش...

    ترا می گویم

    تو که همدردی و همدل

    تو که معنای بهاری و بهاری و بهار

    همزبانی

    و چه می دانم در کجائی و کجائی است دلت

    این قدر هست که از جنس منی و همزبانی

    می توانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم

    عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را

    و بگویم

    تو بدانی که چه می گویم

    و بگویم: صد سال بهتر از این...

    و نخندی به امیدی که مراست

    و بدانی که بهار

    سایه سبز خدا در قفس امروزست.
    خدایا من به عشق او گرفتارم گرفتارم
    من از درد غریب دل خبر دارم خبر دارم
    خدایا بال و پر بشکست و پر زد در غبار غم
    من از روز وداع تلخ او از سرزمین دل
    برای قلب بیمارم عزادارم عزادارم
    منی که رفت از کف اختیارم چون بدیدم او
    کسی که با صدایش در سکوتم غصه می کارم
    کسی که اشک لرزان مرا نادیده رفت آخر
    دو چشمان سیاهش شد دلیل رنج و آزارم
    کسی که بوسه می زد بر لبم هر دم به آرامی
    خودش روزی جدایی پیشه کرد و گریه شد کارم
    زمانی در غرور حس گرم بودنم با او
    ولی حالا میان این و آن درمانده و خوارم
    به فریادم رس ای درمان ناچاران دلداده
    طلب گر می کنم یاری شب و روز از تو ناچارم
    به دار آویخت این چشمان محکوم نگاهش را
    روان شد سیل خون دل از آن چشمان بر دارم
    نمیداند که با بگشودن صندقچه ی قلبم
    چه بی پروا هویدا کرده مروارید اسرارم
    ولی من تا بهار آید دل از باران صفا گیرد
    به عشق او به عهد خود وفادارم وفادارم
    من ترانه می سرایم
    تو ترانه می نوازی
    در ترانه های من اشک است و بی قراری
    یک بغل از ارزوهای محالی
    تا ابد چشم انتظاری
    فکر پایان و جدایی
    ترسم از این است که شاید
    در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی
    من ترانه می سرایم
    در ترانه هایم اما
    گاه گاه ازباتو بودن می سرایم
    از نگاهت می سرایم
    از صدایت می سرایم
    گاه گاه حس می کنم من
    ازجدایی ها سرودن باطل است
    مینویسم با تو هستم
    با تو بودن می سرایم
    افتاب و ماهتاب هم از برایم
    یک ترانه می نوازند
    من ترانه می سرایم
    تو ترانه می نوازی
    در ترانه های تو
    من نمی دانم
    نمی دانم
    چه سوزیست
    من نمی دانم چه لحنیست
    کاینچنین ارام و ساکت اشک میریزم
    با صدای سازت اما من
    تمام هستی ام را می سرایم
    زندگی را می رهانم
    عشق را می پرورانم
    مجنون لیلیکنار سیب و رازقی
    نشسته عطر عاشقی
    من از تبار خستگی
    بی خبر از دلبستگی
    عاشقم
    ابر شدم صدا شدی
    شاه شدم گدا شدی
    شعر شدم قلم شدی
    عشق شدم تو غم شدی
    لیلای من دریای من
    آسوده در رویای من
    این لحظه در هوای تو
    گمشده در صدای تو
    من عاشقم مجنون تو
    گمگشته در بارون تو
    مجنون لیلی بی خبر
    در کوچه های دربه در
    مست و پریشون و خراب
    هر آرزو نقش برآب
    شاید که روزی عاقبت
    آروم بگیرد در دلم
    کنار هر ستاره ای
    نشسته ابر پاره ای
    من از تبار سادگی
    بیخبر ازدلدادگی
    عاشقم
    ماه شدم ابر شدی
    اشک شدم صبر شدی
    برف شدم اب شدی
    قصه شدم خواب شدی
    مینویسم دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی
    دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی
    دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی
    دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
    دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی
    دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی
    دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

    دوستت دارم چون دوستت دارم…
    اي تو بهانه واسه موندن .......... اي نهايت رسيدن
    اي تو خود لحظه بودن ........... تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
    اي همه خوبي همه پاکي ........ تو کلام آخر من
    اسم تو هر چي که مي گم......... همه تکرار تو حرفهاي دل من
    چشم تو هر جا که مي رم ........ جاري تو چشمهاي منتظر من
    ....
    اي تو بهانه واسه موندن ......... اي نهايت رسيدن
    اي تو خود لحظه بودن ........... تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
    .....
    تو رو لحظه که ديدم .............. به بهانه هام رسيدم
    از تو تصويري کشيدم ........... که اون و هيچ جا نديدم
    تو رو از نگات شناختم ........... غصه از عشق تو ساختم
    تو رو از خودت گرفتم ............ با تو يک خاطره ساختم

    اي تو بهانه واسه موندن ........... اي نهايت رسيدن
    اي تو خود لحظه بودن ............. تا طلوع صبح خورشيد رو دميدن
    اي همه خوبي همه پاکي .......... تو کلام آخر من
    خوب من ، مي خوامت ، آرزومه بيام تو خوابت

    عزيزم بخندي ، بشم محو صورت ماهت

    دوست دارم بميرم اما اون اشکاتو نبينم

    بردي تو ديگه قلب من ، مي خوام اون دستاتو بگيرم

    نذاري يه روز اين دلو تنهاش

    نمي تونم از تو چشم بردارم عشق من با تو شادم ، آخه نمي ري تو از يادم

    روزي که تو رو ديدم ، دلمو به دل تو دادم

    حالا من مي دونم ، بي تو يه لحظه نمي تونم

    تا دنيا باشه پا برجا ، به پاي عشقت مي مونم
    هر چی آرزو یه خوبه مال تو ، هر چی که خاطره داریم مال من

    اون روزای عاشقونه مال تو ، این شبای بی قراری مال من

    منم و حسرت با تو نو شدن ، تویی و بدون من فنا شدن

    آخر غربت دنیاس مگه نه ؟؟ اول دو راهی آشنا شدن

    بهش می گم بسه دیگه ، چی کار داری کی چی میگه

    تو شروع آسمونی ، میدونستم ، نمی مونی

    چشم تو آخر دنیاست ، خودت اینو خوب نمی دونی

    چه رسمی داری ای دور زمونه

    که هر لحظه ات ، یکجا ، عاشق کشونه

    توی یک دشت بی سر انجامی ، داخل شدم تو فصل طوفانی

    کوچه وقتی که نباشی ، رگ خشکیده ی شهره

    ماه توی گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره

    سقف دل خستگی بی تو ، واسه من سایه نداره

    دلم از روزی که رفتی ، دیگه همسایه نداره

    تو دلت چراغ خونه ، گذشتن از تو سخته ، محاله دل بتونه ........

    برای آخرین بار ، خدا کنه بباره ، توی این شب کویری ، یک قطره از ستاره
    تو با یک جرعه از دریای یادت / میان باغ قلبم جا گرفتی

    تو با یک انعکاس نقره ای رنگ/ مجال ناز از رعنا گرفتی

    تو چون یک هدیه ی فیروزه ای رنگ/ مرا بر قایق رویا نشاندی

    و با یک لطف یک لبخند ساده / مرا به سرزمین عشق خوانی

    تو دیوار میان قلب ها را / به رسم اسمانی ها شکستی

    و چون حسی غریب و واژه ای سرخ / میان دفتر روحم نشستی

    تو دریایی ترین ترسیم یک موج / تو تنها جاده ی دل تا خدایی

    تو مثل شوق یک کودک لطیفی / تو مثل عطر یک گلدان رهایی

    تو مثل نغمه ی موزون باران / به روی اطلسی ها نازنینی
    و تا وقتی که روحم مال اینجاست/ به روی صفحه دل می نشینی
    اگه دلتنگ شدی برگرد

    چش براهتم هنوزم

    تو شبای غصه و درد

    ای سفر کرده تو برگرد

    کسی رو جز تو ندارم

    کسی که به وقت گریه

    سر رو شونه هاش بزارم

    بیا برگرد (بیا برگرد )

    بی تو سرده شب و روزم

    بی تو تنهام

    بیا برگرد چشم براه تو نشستم

    می دونی من آرزومه

    خوش باشی هر جا که هستی

    بی تو شبام سوت و کور

    برگرد و ببین دل من

    واسه تو چقدر صبوره

    بیا تو باز با نگاهت

    نفسی تازه بگیرم

    سر روشنه هات بزارم

    بخونم برات میمیرم

    تو نیستی

    که ببین دلم چه تنهاست

    تو شبای محو و تردید

    یه اسیر میونه غم هاست
    بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

    آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

    مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

    در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

    آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

    بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

    بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

    مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

    باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

    وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
    برای تو می نویسم
    آیا نامه های مرا می خوانی؟ برای تو می نویسم
    برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هیچ گاه با کوهها قهر نمی کنی
    هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد
    اگر فرصت نوشتن را از من بگیرند مثل درختی که به شوره زاری
    دور تبعید شده باشد از ریشه خشک می شوم.
    اگر کلمات از من بگریزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم
    من شب و تنهایی را با کلمات دوست دارم.
    . برای تو که از همه بهارها به فروردین نزدیکتری
    برای تو که از همه شادیهای زندگی به شعف و شادی نزدیکتری.
    صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه
    عجیبی ست که در انتهای صمیمیت حزن می روید
    روزها می آیند و می روند، ابرها فرو می ریزند و گنجشکها پیر
    می شوند .
    من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را به سوی صدای
    تو باز نکنم، هرگز با پرنده ها همسفر نخواهم شد.
    هر شب در اتاق کوچم به یادت فانوسی می سازم و آن به دورترین
    ستاره هدیه می دهم .
    تو از صبح زیباتری و در ابتدای همه دفترهایم طلوع می کنی.
    تو از همه خورشیدها بزرگتری
    و در ابتدای همه آه هایم می درخشی
    من از تو همین یه عکسو دارم

    ولی از عکستم توقع دارم

    مثه خودت پشینه پای حرفام

    بفهمه من چه قدر این روزا تنهام

    مگه خودت نگفتی بر میگردم

    ببین چه قدر واسه تو گریه کردم

    آخه کجارو دنبالت بگردم

    من از تو این یه عکسو کادو دارم دیگه چه فرقی داره قهر یا آشتی

    چه قدر دلم برات تنگ میشه هر روز تو از خودت برام یه عکس گذاشتی

    دل من که براش فرقی نداره که این توییو عکسای تو دستاش

    داره با اینا سر میکنه هر روز به عشق اینکه زنده بودی ای کاش

    تو نمیدونی وقتی که نبودی با نبود تو من چه چوری ساختم
    دارم از تو می نویسم فکرت از سرم نمیره

    هر جا باشی هر جا باشم هیچکی جاتو نمی گیره

    من می خوام منو تو ما شیم چرا ما شدن محاله

    سهم من از تو و دنیا انگاری خوابو خیال

    کوچه کوچه ی خیالو شبا پا به پات می گردم

    توی خاطرات خیسم پی خنده هات می گردم

    بی تو بودن مث درد حتی واسه یه لحظه

    تو که هم نفس نباشی زندگی مردن محض

    فقط از تو می نویسم نگو این قصه دروغه

    قصه نوشتن از تو سر واژه هام شلوغه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا