mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • يه قدم تو ،يه قدم من

    يه دل از تو، يه دل از من

    واي چه احساس قشنگي

    من و تو هميشه با هم

    وقته يک ديدار تازه

    توي يک صبح صميمي

    با تموم بي قراري

    زير عکس يادگاري

    مي نويسم

    با وفا ، يار شکيبا

    من براي تو مي خونم

    با يه حس پاک و زيبا

    عشقي مثل عشق مجنون

    پاکي مثل دل ليلي

    عشق نيلوفري من

    دوست دارم شما رو خيلی
    از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

    پيش رويش بشمارم؟

    از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

    سرزنشم کند؟

    در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

    گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

    خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

    از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها

    گله کنم؟
    اي يار نازنينم که هستي يک فرشته

    فداي اون چشمون پر از اميد و عشقت

    همدم من تو بودي تو روزاي بي کسي

    توشادي و تو غصه تو عمق دلواپسي

    عکس قشنگت حالا کنار من تو قاب

    نوشتت ُ يادمه واسم طلاي ناب

    ميخوام اينو قاب کنم بذارمش تو موزه

    هرگز يادم نميره خوبي هايي که کردي

    براي خنده من چه خنده هايي کردي

    درسته که هميشه من غرق فکرام بودم

    اما به جون خودم کلي خاطر خوات بودم

    چه نقش نازي داشتي تو قصه زندگيم

    فداي اون وجودت بودي برام بهترين

    آدماي بي ريا خيلي کمن تو دنيا

    يا اوج آسمونن يا پشت ماه يا دريا

    اما نبودي بين کهکشون و ستاره

    من تو رو پيدا کردم بذار بکن محاله

    تو هفت آسمونم مثل تو پيدا نميشه

    ميخوام بگم پيشم بمون ولي نگو نميشه
    براي ديدن تو نقره ي ماهو چيدم

    تا آسمون هفتم به خاطرت دويدم

    براي ديدن تو. آسمونو شكافتم

    ستاره چشيدم تا طعمشو شناختم

    برا ديدين تو خارا رو سجده كردم

    به جاي چشم ابرا سوختم و گريه كردم

    براي ديدن تو پاييز شدم شكستم

    برف زمستون شدم رو بامتون نشستم


    براي ديدن تو از درياها گذشتم

    دور ضريح عكست شب تا سپيده گشتم

    براي ديدن تو شدم مث پنجره

    اشاره هات محاله از ياد چشمام بره

    براي ديدين تو سوار موجا شدم

    چون تو رو داشته باشم هميشه تنها شدم

    براي ديدن تو عمري مسافر شدن

    به اجترام اسمت رفتم و شاعر شدم

    براي ديدن تو خط كشيدم رو تقدير

    نگات مث يه صياد منو كشيد به زنجير

    براي ديدن تو رفتم تو باغ شعرا

    سراغ فال حافظ ، دنبال شعر نيما


    چه شبها مثل مجنون تو دشت و صحرا موندم

    براي ديدن تو چه قصه ها كه داشتم

    سر و رو شونه ي رنج چه روزا كه گذاشتم

    براي ديدن تو قامت غصه خم شد

    انگار كه قحطي اومد هر چي به جز تو كم شد

    براي ديدن تو نياز نبود بگردم

    تو هر جا با من بودي پس تو رو پيدا كردم
    ای پاکترین واژه ی هستی


    ای پاکترین واژه ی تقدیر


    ای رنگ حقیقت از تو تفهیم


    بازا که دل از تو می نویسد


    ای نقش زمانه از تو تصویر

    بازا که شب از ستاره خالیست


    افسون شده خاک آشنا نیست


    چشمان فلک تنگ و حقیر است


    بازا که زمانه مهربان نیست

    بازا بازا دوباره بازا


    بازا که صدای دل غمین است


    آوازه ی عاشقی همین است
    دلم براي كسي تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

    دستهاي سپيدش را

    به آب مي بخشيد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه چشمهاي قشنگش را

    به عمق درياي واژگون مي دوخت

    وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

    دلم براي كسي تنگ است

    كه همچو كودك معصوم

    دلش براي دلم مي سوخت

    و مهرباني را

    نثار من مي كرد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه در شمال ترين شمال

    دنیاست

    و من دلم برایش

    تنگ است
    دست بالا بردم
    تا که دستان پر از خواهش من را شاید
    مهر او در یابد
    بارها خوانده ام او را اما
    او مرا می شنود؟
    و میان همه هستی بی پایانش
    او مرا می بیند؟
    در جهانی که هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند
    ذره را راهی هست؟
    ...
    بارش ابر سپید
    تاری پنجره وهم مرا می شوید
    کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت
    و خدایی به دل کوچک من
    قاصدی در راه است
    و پیامی از نور
    می توانی که بخوانی تو مرا
    من تو را می شنوم می بینم
    میل جاری شده در خواندن تو
    پاسخ ماست
    رود با میل خودش جاری نیست
    جذبه مهر فرا خوانده ز دریا
    سبب جاری رود
    دست خالی مرا نور اجابت پر کرد
    چشم نمناک مرا
    گریه شوق......
    وقتي اومدي کسي تورو نديد اما من ديدمت


    کسي تو رو حس نکرد ولي من باهمه وجودم حست کردم


    هميشه دلم مي خواهد برات شعر بنويسم


    عاشق باشم و دلتنگ نمي ذاره نذاشته


    همين خورده ريزي که اسمش زندگي


    مسافر غريب من جاده زندگيت کجاست


    بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست


    چه قصه ها گفتي برام از روزگار نالوتي


    گفتي ديگه خسته شدم از عشقهاي دروغکي


    سفر يه جور شکايت به خنده هاي ديگران


    چقدر دلم تنگ میشه کنار من بمون


    حرفهاي من هنوز ناتمام تا نگاه مي کنم وقت رفتن است


    باز هم همون حکايت هميشگي


    پيش از اونکه با خبر بشم لحظه عظيمت تو ناگزير ميشه


    تو کوله بار خستگي که پر شده از خاطره


    يه قلبي هست که مي شکنه


    بهت ميگه يه حس کور که از اين بيچاره دل بکن


    ديو فريب سرنوشت مي خواهد تو رو جدا کنه


    يکي ميگه کاشکي نره منم ميگم خدا کنه خدا کنه خدا کنه
    باردگر نامه تو بازشد

    نام خدا زيور آن نامه بود

    سطربه سطرش همه دلداگيست

    عطر جوانمردي وآزادگيست

    عطر تو در نامه چها ميكند

    غارت جان و دل ما ميكند

    ازغم خود جان مرا كاستي

    بار دگر حال مرا خواستي

    بي تو چه گويم كه مرا حال نيست

    مرغ دلم بي تو سبكبال نيست

    هرچه كه خواندم دل تو تنگ بود

    حال من و حال تو همرنگ بود

    بي تو از اين خانه دل شاد رفت

    رفتي و باز آمدن ازياد رفت

    هركه سر انگشت به در مي زند

    جان و دلم بهر تو پر ميزند

    بي تو مراروز طلايي نبود

    فاجعه بود اين كه جدايي نبود

    چون به نگه نقش تو تصوير شد

    اشك من از شوق سرازير شد

    برسر هر واژه گلي ريختي

    شوق و غمم را به هم آميختي


    بردل من مژده ز سوي تو داشت

    هرسوخنت چون سخن يوسف است

    بوي خوش پيرهن يوسف است

    من ز غمت خسته كنعاني ام

    بي تو گرفتار پريشاني ام

    مهر تو چون باد بهاري بود

    دردل من مهر تو جاري بود
    ستاره هنوز بيداري بازم امشب خواب نداري

    نكنه تو هم مثل من عاشقي

    نكنه تو هم تو شبها خسته از غبار جاده

    خواب مهتاب و ميبيني كه مياد پاي پياده

    نكنه هجوم ابرا تو رو هم از ما بگيره

    ستاره براي بودن ديگه فردا خيلي ديره

    حالا كه خورشيد طلسم قلعه ي سنگي خوابه

    تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه

    با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد

    گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد

    ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه

    تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه

    من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه

    دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه

    همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي

    نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
    باز بي تو تا ابد بارانيم

    در حصار عشق تو زندانيم


    باز امشب دل صدايت ميكند


    با تب عشق آشنايت ميكند


    باز امشب كوچه پر از ياس شد


    آسمان دل پر از احساس شد


    باز چشمانم به راهت مانده است


    بي تو مي دانم كه قلبم مرده است


    باز لبهايم غزل خوانت شده


    عاشق پيدا و نهانت شده


    باز بي تو تا ابد بارانيم


    در حصار عشق تو زندانيم
    همه می پرسند چیست در زمزمهء مبهم آبچیست در همهمهء دلکش برگ
    چیست در بازی آن ابر سپید
    روی این آبی آرام بلند که تو را می برد
    این گونه به ژرفای خیال
    چیست در خنده جام که تو چندین
    ساعت مات و مبهوت به آن می نگری
    نه به ابر,نه به آب ,نه به برگ
    نه به آبی آرام وبلند,من به این جمله نمی اندیشم
    به تو می اندیشم
    ای سراپاهمه خوبی
    تک وتنها به تو می اندیشم
    تو بدان تو بیا, تو بمان با من ,تنها تو بمان
    جای مهتاب به تاریکی شبها
    تو بتاب من فدای تو
    جای همهء گل ها تو بخند.
    در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
    خو کرده قفس را میل رها شدن نیست
    من با تمام جانم پر بسته و اسیرم
    باید که با تو باشم در پای تو بمیرم
    عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
    این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
    دفتر خاطراتمو ، وا می کنم به یاد تو

    در میارم از آلبومم ، عکسای یادگاریتو

    عشق تو مونده در دلو ، فکر تو مونده در سرم

    من هنوزم دوست دارم

    زنجیر قفل یاد تو ، از دل من وا نمی شه

    طفلکی قلب عاشقم ، فکرته هر جا همیشه

    بعد تو روزگار من ، خیلی به سختی می گذره

    فکر نکن عاشقت یه روز ، عشق تو از یاد می بره

    من هنوزم دوست دارم

    کاش خونه قلبمو باز، بیای چراغونی کنی

    کاش تو حصار زندگیت ، باز منو زندونی کنی

    کاشکی بیای مثل قدیم ، دست تو دستام بذاری

    قول بدی این بار که بیای ، باز نری تنهام بذاری

    من هنوزم دوست دارم
    نگفته بودم از دلم كه آب مي شود

    هميشه لحظه هاي عشق خراب مي شود

    به پشت سر نگاه مي كنم هزار بار

    تمام هستيم حباب مي شود

    من و شب و فرار و مستي و غرور

    شبم به احترام تو شراب مي شود

    دو چشم من نخفته تا سحر ز خشم شب

    سحر بهانه اش دو لحظه خواب مي شود

    دلم به برف قاصدك خوش است و دست باد

    و برف چه ساده آب مي شود

    بس است سفر حديث تازه اي بگو

    به قاصدك بگو دلم كباب مي شود
    از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
    خدا گفت : نه !

    رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .


    از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

    خدا گفت : نه !

    شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی

    بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

    از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

    خدا گفت : نه !

    من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که

    سعادت را فراچنگ آوری .

    از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

    خدا گفت : نه !

    رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک

    تر و نزدیک تر می کند .

    از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

    خدا گفت : نه !

    بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو

    را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .


    از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ،

    همان گونه که او مرا دوست دارد ،

    و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم !
    ببين چگونه مرا از خودم جدا کردند

    غريبه ها که مرا با تو آشنا کردند

    غريبه هاي عزيزي که از نهايت ذوق

    مرا به کوه نفس گير عاشقي بردند

    و از بلندترين قله اش رها کردند

    هنوز چشم من از خواب صبح سنگين بود

    که از ميان سياهي مرا صدا کردند

    به پشت پنجره سبز و ساده اي بردند

    و پلک پنجره را رو به باغ وا کردند

    به چشم من گل روي تو را نشان دادند

    خلاصه، کاش به فردا نمي کشيد آن شب

    شبي که چشم مرا عاشق شما کردند
    چرا تو تنها مي ذاري دستهاي سرد خستمو

    بيا که با صداي تو، مهر سکوت رو مي شکنم

    هزار هزار شعر و غزل نخونده فرياد مي زنم
    شـاید این صفحه همان پنجرهء رویایی است

    که من از شیشهء شفاف لغات

    روی زیبای تو را می بینم
    گاه تابیدن مهتاب حضور و نسیمی که معطر به تو و شادابی است

    می خورد بر تن این پنجره ی رویایی

    واژه ها می خوانند غزل مستی تو شعر بیتابی من

    و گل هر کلمه رنگ عشقی دارد

    که در اندیشه من

    رنگ چشمان تو است

    ای صدایت پر از آرامش روح

    و دلت آینهء پاک وجود

    باورت هست که من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟

    و به یاد نامت همه شــب تا به سحر بیدارم؟
    به تو می اندیشم

    به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

    به خود و عشق عمیقت در تن

    به تو و خاطره ها

    که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

    جام قلبم که به دست تو شکست

    من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟

    به تو می اندیشم

    به تو که غرق در افکار خودی

    من در اندیشه افکار توام

    قانعم بر نگه کوته تو

    هر زمان در پی دیدار توام…


    تو نباشی
    عشق نباشه
    گل نباشه
    بشت بنجره نباشی
    دلم از
    دلت جدا شه
    من که باورم نمیشه
    تو نمونی
    تو نباشی
    من نباشم
    مگه میشه
    تو نمونی
    من نمیرم
    زنده باشم
    من که باورم نمیشه
    بردن اسم تو از یاد
    اخه حس عاشقی رو
    دستای تو یاد من داد
    زیر سایه تو بودن
    از گذشته تا همیشه
    منو جا نذار تو دردها
    اخه باورم نمیشه
    من که باورم نمیشه
    تو این شب غریب کسی به فکر ما نبود

    تو این دیار بی کسی هیچ کس دل سوزمون نبود

    حالا تو هم تنهام نذار ' نذار که تنها بمونم

    تو این شهر شلوغ چه کار کنم نمیدونم

    ولی این و یادت باشه هر جا باشی دوست دارم

    حتی اگر هم یادی از من نکنی بازم میگم دوست دارم

    خدانگهدار عزیز خوشت باشه که هستی

    چون دوست من تو هستی

    برات دعا میکنم , برات دعا میکنم

    یک چیزی تو دلم هست میگه بازم میایی

    خدا کنه درست باشه دل میگه میایی

    گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات

    نمی دنم چه کار کنم دوستت دارم

    دوستت دارم...!
    شاعر که شدم

    نردبانی بلند بر می دارم

    پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم

    و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم

    شاعر که شدم

    می آیم کنار کوچه ی کبوترها

    تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم

    و می روم

    شاعر که شدم

    مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم

    دیگر چه فرق می کند

    که معلمان چوب به دست

    به یکنواختی خطوط مشق های شبانه

    شک ببرند یا نبرند ؟

    شاعر که شدم

    سیم های سه تارم را

    به سبزه های سبز سبزده گره می زنم

    و آرزو می کنم

    آهنگ پاک صدای تو را بشنوم

    شاید که شاعری

    تنها راه رسیدن به دیار رؤیا

    و کوچه های خیس کودکی باشد
    کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

    کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

    و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمیماند

    و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

    درون کلبه ی خاموش خویش اما

    کسی حال من غمگین نمی پرسد

    و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

    درون سینه ی پر جوش خویش اما

    کسی حال من تنها نمی پرسد

    و من چون تک درخت زرد پاییزم

    که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

    و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
    من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

    چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی
    شاید باور نکنی، از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می
    ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت
    شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها
    ببینی شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار
    سیمانی کوچهاِتان بکند و پاره کند
    تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن
    بگویم؟
    آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟
    شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم

    میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت
    کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:مرا از یاد خواهی برد
    نمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...
    کاش میشد عشق را تفسیر کرد

    خواب چشمان تو را تعبیر کرد

    کاش می شد همچو گلها ساده بود

    سادگی را با تو عالم گیر کرد

    کاش میشد در خراب آباد دل

    خانه احساس را تعمیر کرد

    کاش میشد در حریم سینه ها

    عشق را با وسعتش تکثیر کرد
    جای پایت

    بر روی جاده ها

    را دوست دارم

    رفتنت زیر باران

    را دوست دارم

    گریه های شبانه ام برای تو

    را دوست دارم

    من خیالت زیر باران

    را دوست دارم

    ایستادن کنار پنجره

    انتظار کشیدنت

    را دوست دارم

    آمدنهای گاه به گاهت به خیالم

    را دوست دارم

    تو در رویایی ، رویاهایم

    را دوست دارم

    من گفتنت را دوست دارم

    ماندنت را دوست دارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا