mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلتنگـی من تمام نمی شود

    همین کـه فکر کنم

    من و تو

    دو نفریم ..

    دلـــتنگ‌ تـــر مـی شوم برای تــــــــــو
    میشه بدونم رشته تحصیلیتون چیه؟ ادبیات میخونید؟
    تا به دیروز گمان می‌کردم

    رنگ شادی، سرخ است

    زندگی با همه خوب و بدش قرمز بود

    ولی امروز که بیدار شدم

    آسمان آبی بود

    پنجره آبی بود

    بال پروانه و حتی گلها

    شعله آبی، نور هم آبی بود

    عشق هم آبی شد
    گاه گاهی که نه .......

    دل من همیشه

    دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود

    می زند شور دلم

    گاه برای تو فقط

    دوست دارد نگرانت باشد

    و برای گذر از هر خطر و حادثه ای

    دیده بانت باشد

    این دل و دغدغه من
    سرنوشتم را

    به ســتــــاره های چشمـــان تــــــو

    چسباندم

    یادت هست ؟

    آن عصر پاییـــــزی را

    که روی آینه

    عکسی از لبـــخند من و تـــو به یــادگار ماند...

    اگر از دوست داشتن

    برایت نگویم

    قلبـــــم جریـــحه دار می شود ....
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...
    تنها دلیل این که خدا هست و این جهان زیباست

    وین حیات عزیز و گرانبهاست

    لبخند چشم توست

    هر چند با تبسم شیرینت

    آن چنان از خویش می روم

    که نمی بینمش درست!

    لبخند چشم تو

    در چشم من وجود خدا را

    آواز می دهد

    در جسم من تمامی روح حیات را

    پرواز می دهد

    جان مرا که دوریت از من گرفته است

    شیرین و خوش

    دوباره به من باز می دهد...
    سلام ممنون بابت گل زیباتون

    جمله هاتون چقد زیباست اشکمو درآورد

    جمله هارو از جای خاصی میگیرید؟
    ای کاش نقاش چیره دستی بودم

    تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم

    و به هنگام دلتنگی به آن می نگریستم .

    ای کاش شاعر بودم

    تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم

    و به هنگام دلتنگی آن را می خواندم .

    ولی حال که هیچ یک از اینها نیستم فقط میتوانم بگویم :

    دوستت دارم...
    چرا دنیا نمی فهمد

    که انجا پای دیوار دختری ارام و غمگین میدهد جان

    مردکی با صورتی ارام و مهتابی امان میخواهد از طوفان

    نسیمی سرد و بی پروا میزند سیلی به گوش کودکی تنها

    چرا دنیا نمی فهمد

    که در خانه ای در انتهای کوچه ای تاریک و تنگ

    عده ای هستند که می خواهند مرگ خود را از خدا

    یا کلاغی روی بام میکند راز و نیاز

    یا که انجا اسب تنها می دود شیهه کشان

    چرا دنیا نمی فهمد

    که انها با دلی غمگین و درد الود به او دل بسته اند
    من یقین دارم که برگ

    کاین چنین خود را رها کردست در اغوش باد

    فارغ است از یاد مرگ

    لا جرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست

    پای تا سر،زندگیست

    ادمی هم مثل برگ

    میتواند زیست بی تشویش مرگ

    گر ندارد همچو او ،اغوش مهر باد را

    می تواند یافت لطف هرچه بادا باد را
    دریا

    صبور و سنگین

    می خواند و می نوشت

    خواب نیستم

    خاموش اگر نشسته ام

    مرداب نیستم

    روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم

    روشن شود که آتشم و آب نیستم
    چه صبورانه به دوش کشیدی
    بار سنگین غمی را که ناتوان از به دوش کشیدنش
    در راه مانده بودم
    چه مهربانانه دستم را گرفتی انسان که پای رفتنم نبود
    و چه زیبا لبخند را
    برگستره زندگی من بخشیدی
    باشد
    ای تار و پود زندگی خیالی ام
    قدم در این راه با جان گذاشتم
    ماندنم با تو جان میگیرد
    و تو خرابه دنیایم را دوباره میسازی
    مرا باز پس گیر از مرگ
    از رفتن
    و از نبودن
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    ابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنمابرها می گريند تا پشت پايت را خيس کنند
    من انتظار را حس می کنم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    صبر را ياد گرفته ام
    از باغچه کوچکمان زير آفتاب تابستان
    برای روزی که اندوه آسمان از
    آتش عشق افروخته اش باران بياورد
    ودوری ها را پاک کند
    و مدام برای برگ ها بخواند که
    آسمان نزديک است
    دوباره دست هايمان را خيس کند
    من رهايت نمی کنم
    آنچه را که روزهای بلند و شب های بارانی
    به من آموخته اند از ياد نمی برم
    اینجا ستاره ای به خواب نمی رود . چشمها را نگاهی تازه خیس کرده است


    و کسی به خواب ستاره هم نمی آید . چه کسی سلام ستاره ها را امشب پاسخ خواهد داد ؟؟


    امشب چرا ستاره ها بار دیگر به هم حس غریبگی دارند .


    من از چشمان گریان شب دلشکسته میشوم و در اغوش پنهان شب خواب از سرم بیرون می اید . حس غریبی است !!!!!!


    من هم کمی اینطرفتر در تنهایی خود به ستاره ها می نگریستم مبادا ستاره ای خاموش شود


    ....امشب چه کسی به خواب رفته است ؟؟


    ماه کمی انطرفتر منتظر رقص ستاره ها بودامشب .

    بگذارید ماه کمی نزدیکتر بیاید ستاره ها در خاموشی خود گریانند و من هم در سوسوی انتظار چشمهایم سنگین میشوند .


    تا ماه چند قدم بیشتر نمانده است !!!!........


    کسی دیگر برای چشمهای من ترانه ای نخوانده است و قصه تلخ نبودن را باید در تولد یک پروانه به جستجو نشست


    و خاموش کرد شمعهای کاغذی احساس را
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    امشب می تونی هرآرزویی داری بگی
    امشب یکی هست که صدات رو میشنوه
    یکی که توی خلوت اشکات پا میذاره
    شب آرزوهاست
    منو از یادت نبر..
    سلام دوست عزيز

    جزء نهم آغاز شد:gol:

    خوشحال ميشيم در كنارمون باشيد:redface::gol:

    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا