mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به گمانم...
    تنها رهگذر كوچه تنهایی من
    قطره باران هاییست ملموس
    كه به یمن قدم یاد نگاهت در دل
    و به دلداری این خسته وجود
    در حریم نفسم می بارند .
    و همه هم فریاد ..
    شعر زیبایی چشمان تو را می خوانند.
    به گمانم حتی ..
    گل نیلوفر احساساتم
    كه زمان هاست دلش پژمرده
    به امید حضور سبزت
    و به رویای هوایی تازه
    می رود تا فردا..
    و شعف وار...
    به احساس زمان می خندد...

    ببینمت. . .

    گونه هایت خیس اســـت . . .

    باز با این رفیق نابابت . . نامش چه بود؟ هان! باران. . .

    باز با باران قدم زدی ؟

    هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .

    همدم خوبی نیست برای درد ها . . .

    فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
    گوش کن..
    دل‌ اگر بستی، محکم نبند..
    مراقبــــــــ باش، گره کور نزنی‌..
    او می‌‌رود، تو میمانی و یک گره کور..
    دست و پا میزنی،
    به خودت می‌‌پیچی‌،
    شبـــــ نمیخوابی..
    می‌ترسی‌ از کابوس..
    تا صبح صد بار خیــــــره میشوی به ساعتـــــ،
    زمان نمیگذرد...
    تب میکنی‌...
    آینه روز به روز پیر تر می‌‌شود،
    و تو درگیری...
    درگیــــــــــــــــــر
    همین یک بار، کافیست که تو یــــاد بگیری
    از امروز محکــــــــــم نمی‌‌بندی
    هی‌ می‌‌بندی،
    هی‌ باز می‌‌کنی‌
    و اینگونه عشق از صفحه ی روزگار محــــــــــــو می شود..!
    “هَستـــــــــــ” را اگر قدر ندانی می شود

    “بــــــــــود”
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    و برای تو ماندن… به پای تو بودن… و به عشق تو سوختن !

    و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن … !

    ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست … !

    بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست … !

    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    ثانیه ها را با تو نفس کشیدن … زندگی را برای تو خواستن … !

    چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن … !

    بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی… !

    چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت … !

    برای با تو بودن و با تو ماندن … برای با هم یکی شدن … !

    کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

    ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست …!!!!

    و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد …
    خيانت هايشان را نبين ؛ تا آرام باشند ....!!

    کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

    هرچه نداري بگو دارم، هر چي داري بگو بهترينش را دارم ....!!

    اگر ساده اي ؛ اگر راست گويي ؛ اگر باوفايي .... اگر با غيرتي !

    اگر يک رنگي .... هميشه تنهايي
    آن ـقـدر نـیسـتے ...

    ڪـِ ِ دیگر حـتے در خـآطرمـ نیستـ، بوده باشے ؛

    حــِسـ ِ بـودنتـ هم، فـرآمـوشمـ شده !

    دلم براي كسي تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

    دستهاي سپيدش را

    به آب مي بخشيد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه چشمهاي قشنگش را

    به عمق درياي واژگون مي دوخت

    وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
    دوست داشتن
    به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست
    حسی است که باید بـی کلام هم لمــــــس شود.....!
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    چه موهبت بزرگیست دوست داشتن

    وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند

    و سکوت می کند

    وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند

    و استدلال هایت به گل می نشینند

    درست در لحظاتی این چنین

    حادث می شود و تو را از تو می گیرد

    هم از این روست که دوستت دارم!
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ..
    تا به دیروز گمان می‌کردم

    رنگ شادی، سرخ است

    زندگی با همه خوب و بدش قرمز بود

    ولی امروز که بیدار شدم

    آسمان آبی بود

    پنجره آبی بود

    بال پروانه و حتی گلها

    شعله آبی، نور هم آبی بود

    عشق هم آبی شد
    دلتنگـی من تمام نمی شود

    همین کـه فکر کنم

    من و تو

    دو نفریم ..

    دلـــتنگ‌ تـــر مـی شوم برای تــــــــــو
    روزهای بارانی را خیلی دوست دارم....

    معلوم نمیشود منتظر تاکسی هستی یا آواره خیابان ها.....

    بخار هوا ماله سرماست یا دود سیگار.....

    روی گونه ات اشک هست یا دانه های باران...
    خيانت هايشان را نبين ؛ تا آرام باشند ....!!

    کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

    هرچه نداري بگو دارم، هر چي داري بگو بهترينش را دارم ....!!

    اگر ساده اي ؛ اگر راست گويي ؛ اگر باوفايي .... اگر با غيرتي !

    اگر يک رنگي .... هميشه تنهايي
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    عاشقانه دوست دارم
    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
    و زیبایی تو را دوست می دارم
    تو را عاشقانه دوست دارم
    مثل گلهای بهاری
    مثل پنجره های باز رو به دریا
    مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
    تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
    من عاشقم
    عاشق صدای شرشر بارن
    عاشق پنجره های خیس باران خورده
    و عاشق کوچه های نمناک انتظار
    من عاشقم
    عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
    در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
    من عاشقم
    عاشق پاکی و معصومیت
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا