mani24
پسندها
36,449

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دستانمـ رآ که مے گیرے .. مَن دیگر از آنِ خود نیستم!

    حرارتمـ به اوج مےرسد!

    و نمیدانم که این از شرم است ...

    یآ ...

    تصور روزهآیے که باید نبودتـــ را لمس کنمـ !!!

    ای دلَ لـــآمَـــصــب...

    یــــآد بِگیــر ..

    اَگـــه کســـیَ بِهـــتَ گُفـــت دوسِـتـــــــ دآرَم ..

    لـُــزومـــآ بـ ه ایــنَ مَعنــیَ نیستـَــ کــ ه کـسَ دیگـــ ه ای رآ دوسـتـــ نـَــدارد...

    تازه فهمیدم :

    عاشقی از آن کارهایی ست که من نمیاد

    از آن نقش هایی است که نمی توانم برم در قالبش

    نمی توانم خوب درش بیاورم

    نمی توانم تحملش کنم

    تازه فهمیدم

    برای زنده ماندن لازم نیست

    نگاهت ، نفست ، دلت

    به کسی بند باشد

    تازه فهمیدم

    تقدیر بازی دست ها خالیست

    تقدیر بازی اسم ها تنهاییست

    تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم

    به اینکه بهانه نباشم برای کسی

    اینکه بهانه نباشد برایم کسی

    اینکه می شود

    تنهایی قدم زد

    تنهایی آواز خواند

    تنهایی رقصید

    اینکه "من" هم برای خودش کسی ست

    حالا بدون "تو" تازه فهمیدم...

    و حالا ...

    یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

    خیال دوس داشتن به سرم نــــزنـــد....

    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من

    دیدارش آرزوی من است
    براي تــو مي نويسم ..

    از عـُـمـق احـساسم

    مي نويسم تا شـايد بداني

    که تپش قلـبم در سينه به خاطــر توست
    عاشق نگاهی پاک و بی ریا
    عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا

    براي تــو مي نويسم کـه بداني

    تــو بودي آن يگانه عشــقي که در لا به لاي خــرابه هاي قلـبـم لانه گزيد

    و از آنهــا گلســتاني جاودانــه ساخت

    براي تــو مي نويسم تا بداني

    دوري ات براي مــن مثل دوري ماهــي از آب است

    و دوري کبوتر از آســمان

    براي تو مي نويسم اينک از عـُـمــق وجــودم . . .

    با فــريادي خامــوش که در لا به لاي هــيـاهــوي عـشـقت گــُم شده است

    براي تــو مي نويسم اينک تا بداني دوســتـَت دارم !
    غرور هدیه شیطان است
    و عشق هدیه خداوند؛
    ما هدیه شیطان را به هم می‌دهیم ولی هدیه خدا را از یکدیگر پنهان می‌کنیم ‌!
    می گویند خواب ندارم ..

    نه!

    فقط منتظر تـُ ام ..

    می ترسم چشم روے هم بگذارم و بیایے!

    اینجـــا بـﮧ مـَرز بـ ـے تـَفـاوُتـے ـهـا رسیـدَم ..

    ایـטּ روزهـآ بــے פֿـیـآل פֿیـالـَم شـُدم ..

    مـُنتظرَґ دُنــیـا تـَمـام شـَود ..

    بـاوَر کــُטּ خـیلـے حـَرفـ اَست ...

    وَفـادار دَستـہایـے بـآشـے ..

    کــــﮧ ..

    یکـ ـبـار هـَم لـَمـسـشـاטּ نـکـَرده اے ..!

    گــُفـت טּـفریـنَم مـ ـے کـنـ ـے .؟

    گـُفـتَم : نـه ...

    فَـقَـط دُعـ ـا مـ ـے کُنـَم ..

    هـیشکـے اَندازه ..

    مـَ טּ..

    دوسـتـِت نَداشـه بـآشَـ ــﮧ ..

    چیزیم نیست ... !

    در عوض .. موسیقے آرام گوش مے دهم ..!

    قرص هایم را دوبرابر مے خورم ..!

    و رگ خوابت را نوازش مے کنم ..!

    اصلا ً اتفاق عجیبے نیفتاده ..!

    فقط انگار سرم بلایے دارد مے آید ... !

    تـ ُ رفتے درستـ ِ ؟

    دلـَم ..

    رُمـاטּ عاشـقـانہ مےخواهَد ..

    ڪہ مـــن..

    آטּ دُختَرڪ بـالـآ بلَـندِِ سینہ ستبـرَش باشے ..

    وَ تـ ـو ..

    پسَـرڪے ســَر بہ هَـ ـ ـوا ..

    کہ با تـَمـام سـَر بہ هوابـودَטּ ـهـایَش بہ راه آورد من وَ دلـَمـ را ...!

    من




    بازدم ِ هر نفسم را




    با عشق ِ تو




    پیوند میزنم




    نفسهایم




    رهسپار ِ آغوشت خواهند شد




    شب




    كه سر بر بالین نهادی




    هوا را




    عمیق تر




    كام بگیر...
    وزنم را زمین نمی پذیرد


    دائماً بی تو در هوا معلقم...


    میبینی؟...


    حرفهایت بی محابا مرا به سویت میکشد


    افکارت...حتی لرزش قلبت را می فهمم...


    مـَטּ ، دو حَرفیہ وَسوسـہ اَنگــیزیست ...

    مَــטּ نـَ زیبـایَم ، نـَ مـحـتاج نگـاهے ... !

    فَرارے اَز دختــَراטּ آهنـپَرستـ وَ پـسَراטּ مـانـڪَטּ پَرست ..

    بَراے خودَم هـستــ ـ ـم ..!

    صَبـور وَ عـَجـــول ...سَنگـیـטּ ... مَغـرور ، با پیچیدگے ساده ..

    وَ براے تویے کـہ چهره هـاے رَنگــ شُده را مـے پَرستـے نَه سیرَتـ آدمے .. هـیچ نَدارَم !

    راهَتـ را بگــیر وَ بـرو ...

    حَوالے مـטּ توقُفـ مَمـــ ــــ ــــــنوع اَست !

    دَمـش گــَرم ..!

    بـاراטּ را مــے گـویَم ..

    بـہ شـانـہ اَم زد وَ گــفـت : خَ ـسـته شُدے ..!

    اِمـ ـروز را تو اِستراحَ ـت کـُטּ ..

    مَـטּ بـہ جـایـَت مــےبـ ــــ ــارَم ...

    ایــטּ روزـهـا اِحـسـآس مـے کنـم ..

    چـہ قَدر شـَبیـہ "سُکــوتَم" ..

    بــا کـوچـکـ تَریـטּ حـَرف مـے شِکـنـم ...

    چـہ طور مـے تـَواטּ بـــ ــــ ـے اِحساس بـود ..؟!

    رَفـــت وَ نـَگـــفـت مَـטּ بــے او ..

    مـیاטּ مـانــدَטּ وَ نـمــآنـدَטּ ..

    بـودَטּ وَ نـبـودَטּ ..

    دَســت وَ پــا مـےزَنــم مـدام وَ غـرق نــمـے شـَـوم ..

    تنـہـا نـفس کـَم مـےآوَرم بـَراے کــشیـدَטּ ..

    راستـے آטּ دورـہـا بـے مـَטּ حــآل او وَ دل او چــگــونــہ اَسـت؟

    حرفهای زیادی بلد نیستم


    من تنها چشمان تو را دیدم


    و گوشه ای از لبخندت


    که حرفهایم را دزدید


    از عشق چیزی نمی دانم


    اما دوستت دارم


    کودکانه تر از آنچه فکر کنی...


    بی‌تو

    در ازدحام سایه

    آسمان غربت شعرهایم را

    می‌بارید

    و شب بی‌روزن

    آن‌چنان بود که

    پشت پرچین‌های پاییز

    چلیپایی ناشناس

    عشق را زمزمه می کرد...


    تو همیشه در یاد منی

    آسمان به آسمان،

    کوچه به کوچه

    رویا به رویا.

    هر جایی که می نگرم با منی.

    اما ...

    دلم برایت تنگ می شود !!!



    اینجایی

    نشسته بر زورق خیال من

    بر بستر زلال برکه ی احساس

    و با پوست لطیف و نازک خویش

    پرنیان موجهای مهربان آب را متبرک می کنی

    اینجایی

    درست در میان موجهای قلب من...



    فاصـ♥ـله هارا بگذار برای خــ♥ــودشان

    تا مـــ♥ـــیتوانند قـــ♥ـــد علم کنند،

    چه بـــ♥ـــاک..

    مـــ♥ـــا از ورای تمام حـــ♥ـــصار ها

    بازهم عاشـــ♥ـــقانه میگوییم.
    هیچ ساعتی دقیق نیست

    و هیچ چیز مال ِ خودِ آدم نیست ،

    مگر همان چیزهایی که خیال می کند

    دل بستگی هایی به آن دارد ،

    بعد


    یکی ... یکی

    آن ها را از آدم میگیرند .


    می پوشانم

    دلتـنگی ام را

    با بستری از کلمات

    اما باز کسی در دلم

    " تــــــو "

    را صــدا می زنـــد ...


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا