mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در عمقِ شبِ ساکتِ سرد ..

    زیرِ بارشِ ممتدِ درد ..

    می چسبم با دو دستِ خیالِ خویش ..

    به چَنگِ حزینِ دلم ..

    می بندم .. دو چشمِ خسته را ..

    و .. می نوازم تار به تارِ دلم .. را ..

    آرام .. آراااام ..

    و .. نرم نرم .. زمزمه می کنم ..

    نامِ تو را .. به زیرِ لب ..

    و با احساسِ دستِ گرمِ تو .. بر روی شانه ام ..

    ترکِ همه .. سختی .. و .. یا که سردی می کنم ..

    گوش کن .. به نوایِ دلم .. ای یادِ قشنگ ..

    گوش کن که چگونه .. با چنگِ حزینِ خویش ..

    می نوازد برای تو و دلت .. هر چه نغمه یِ شاد ..

    و به یادِ لبخندِ دلنشینِ تو .. مدااااام .. لبخند به لب دارد ..

    گوش کن به نغمه هایِ شادِ دلم .. در دلِ سکوتِ شب ..

    گوش کن ..

    کمی بمان ..
    قاف» حرف آخر عشق است

    آنجا که نام «تو» آغاز می‌شود

    و قاف حرف اول قلب است

    آنجا که نبض واژه‌های تو دلتنگ می‌شود

    و قاف حرف اول قله است

    آنجا که بادبان غزل‌هات باز می‌شود

    و قاف حرف اول قاصدک است

    آنجا که شعر برای تو پرواز می‌شود

    و قاف حرف اول قبله است

    آنجا که شعر تو آواز می‌شود

    و قاف قاب دلمرده‌ی تنهایی ماست

    آنجا که نام تو بر خاک، راز می‌شود

    و قافِ قسمت تو شاید این باشد:

    چه دیر زخم‌های کهنه‌ی تو باز می‌شود

    و رنج حرف آخر نام توست

    آنجا که مرگِ بغضِ نفس‌هات، شعر می‌شود

    و قاف حرف اول قلب است

    آنجا که یاد تو تکثیر می‌شود
    تمام ِ حوصله‌ام را سؤال پیچیده


    پر از تو ام و پر از ابرهای بارانی

    نشسته در اتوبوسی که ایستگاه‌اش را


    به هر کجای جهان می‌شود بچسبانی

    در انتخاب ِ خودم یا تو یا خدایی که ...


    که بگذریم، از این فکرهای شیطانی

    ببین مرا وسط ِ جاده‌های بی عابر

    بدون قلب ِ تو، با عشق‌های جبرانی

    تو را قدم زدم آن‌قدر تا که پیوستم


    به خط ِ ممتد ِ این جاده‌های طولانی
    روزهای اشناییمان را بخوبی به یاد دارم .....

    گذر زمان را نیز همین طور....... میدیدم که چطور زمان با گذرش ......تو را نیز با خود میبرد

    اری .........تو رفتی .....با زمان رفتی.....دور شدی .........اما ندانستی که قلب من را نیز از من دور کردی ......

    ورفتی .........دور شدی از من......خیلی دور .........خیلی دور......
    گویند همه ی آدمها در دنیا گمشده ای دارند

    و برای پیدا کردن گم شده هاشان باید هجرت کنند .

    ای گمشده ی آسمانی من ،

    برای پیدا کردنت بار سفر را بسته ام .

    می دانم راهم بسی طولانی و پر فراز و نشیب است

    اما من آماده ام !

    چرا که بی تو محو شدن ذره دره ی خود را می بینم .

    آری من آماده ام !

    آماده ی هجرت از خود !

    از خود هجرت می کنم تا به تو برسم و جاودانگی را در آغوش بگیرم .

    راهی بس طولانی پیش رو دارم . با چشمان منتظرت امیدم بخش !
    به دیدارم بیا هر شب

    در این تنهایی تاریک و تنهای خدا مانند

    دلم تنگ است

    بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند

    شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

    دلم تنگ است

    بیا بنگر؛ چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده؛

    وین تالاب مالامال

    دلی خوش کرده ام

    با این پرستوها و ماهی ها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

    شب افتاده است و...
    از جاده خاطره ها

    به سوی من برگرد

    هنوزهیچ کس پا بر جای

    قدم های تو نگذاشته است

    و من گم شده ام

    در راهی متروک بی تو

    میان این همه مه،

    که بازگشت تو را ناممکن کرده است.



    فرشته فراموشی شمشیر یخینش را برافراشت

    بر فرازخاطراتم

    من در سایه ها طلوع کردم، اشفته

    و دیدم که زمین گذشته ام را می مکد.



    چشم هایت چه رنگی داشت؟

    موهایت مجعد بود یا لخت؟

    گامهایت سنگین بود یا چون

    گامهای رقصنده ای اهنگین و سبک؟



    نمی دانم.به خودم نگاه می کنم و تو را نمی بینم.

    از تو خالی شده ام.

    و تنها چیزی که از تو دارم

    باوری شوم است:هیچ چیز دوام نمی اورد.



    دلم می خواست باز می یافتمت

    با تمام درخششی که روزگاری در تو بود:

    می خواهم باز یابمت و حک کنم تو را تا ابد

    با چهره ای که داشتی بر ضمیر خاطره ام.



    دیگر نمی توانم ادامه دهم

    اگر برنگردی از جاده ابی رنگ خاطره ها

    و پاک نکنی تمام این فاصله را

    با ،اشک ،آواز و باران بوسه ها.
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    خانه ام در پس آن کوه بلند

    در کنار برکه

    گم شده است انگاری

    یا که من گم شده ام

    می روم تا که ببینم ز کجا آمده ام

    می روم تا که ببینم که چرا آمده ام

    دست در چادر شب، خیره بر راه دراز

    می روم تا که ببینم ز کجا می بارد لطفِ باران نگاه



    در میان راهم

    آهویی را دیدم که به یک گرگ غذا می بخشید

    کودکی را دیدم، قصه زندگی و راز مرا از بر بود

    و در آن گوشه رود سوسماری دیدم که به من می خندید



    دو قدم مانده به دشت، دو نفس مانده به صبح

    پیر مردی دیدم که به اندازه یک موی سپید

    نگران قفس پر شده از هیچ نبود

    او به من گفت چرا رنگ دریا آبیست

    شبِ دل مهتابیست

    و چرا باد صبا دستهایش خالیست

    او به من گفت که دوست در همین نزدیکیست

    گفت از سمت شمال، راهِ من طولانیست

    گفت پرواز کنم، رود هم طوفانیست
    تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی

    تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی

    تو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس است

    حتم دارم که تو از پیش خدا می آیی

    مثل اشعار اهورایی باران پاکی

    و به اندازه ی لبخند خدا زیبایی

    خواستم وصف تو گویم همه در یک رویا

    چه بگویم که تو زیبا تر از آن رویایی

    مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی

    و گرفتار هزاران اگر و امایی

    ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار

    تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟

    من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم

    تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی

    عاشقی را چه نیازست به تو جیه و دلیل

    که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
    در شهر بودم

    دیدم

    هر کس به دنبال چیزی می دود

    یکی به دنبال پول

    یکی به دنبال چهره دلکش

    یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

    یکی به دنبال نان

    یکی هم به دنبال اتوبوس !

    اما دریغ هیچکس به دنبال خدا نبود ...!



    کدامین چشمه آب سمی شده است

    که آب از آب می ترسد

    و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد

    گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم

    که مژه از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسد ...

    [IMG]

    می گفتند باران که می بارد بوی خاک بلند می شود ...

    اما اینجا که باران می بارد بوی خاطره ها می آید

    [IMG]

    خاطرات را باید سطل سطل

    از چاه زندگی بیرون کشید !

    خاطرات نه سر دارند و نه ته ...

    بی هوا می آیند تا خفه ات کند

    می رسند ...

    گاهی وسط یک فکر

    گاهی وسط یک خیابان

    سردت می کنند ، داغت می کنند

    رگ خوابت را بلدند ، زمینت می زنند

    خاطرات تمام نمی شوند ، تمامت می کنند . . .
    پاییز را دوست دارم ...



    بخاطر رفتن و رفتن ... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

    بخاطر بوی مست کننده خاک باران خرده کوچه ها

    بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

    بخاطر شب های سرد و طوفانی اش

    بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

    بخاطر پیاده روی های شبانه ام

    [IMG]

    بغض های سنگین انتظار

    بخاطر اشک های بی صدایم

    بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

    پاییز را دوست دارم بخاطر خود پاییز

    [IMG]

    من عاشقانه پاییز را دوست دارم ...
    دست ات را به من بده

    دست های تو با من آشناست

    ای دیر یافته با تو سخن می گویم

    به سان ابر که با توفان

    به سان علف که با صحرا

    به سان باران که با دریا

    به سان پرنده که با بهار

    به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

    زیرا که من

    ریشه های تورا دریافته ام

    زیرا که صدای من

    با صدای تو آشناست.
    تنهایی یعنی :

    بری عطری رو که اون می زده بخری

    و بزنی به خودت تا فکر کنی کنارته

    وفاداری؟ خدا بیامرزتش !

    صداقت ؟ یادش گرامی باد !

    غیرت ؟ به احترامش چند لحظه سکوت ...

    معرفت ؟ یابنده پاداش می گیرد
    میان ماندن و نماندن

    فاصله تنها یک حرف ساده بود ...

    از قول من به باران بی امان بگو :

    " دل اگر دل باشد ، آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد "

    کاش بودی و می فهمیدی وقتی دلتنگی یک آه چه وزنی دارد !!

    لطفا هی نپرس دلتنگی چه وزنی دارد . . .

    دلتنگی معنی ندارد ، درد دارد ...

    گاهی اوقات باید خدا را شکر کنی یا اصلا بغلش کنی و ببوسیش که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی...;)
    آنكه دستش را اینقدر محكم گرفته ای .... دیروز عاشق من بود ..
    دستانت را خسته نكن .... محكم یا آرام .... فردا تو هم تنهایی
    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    برای تو نوشتم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

    تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

    در کویر قلبم از تو برای تو نوشتم

    ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم

    تا هر صبح برایت شعری می سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

    و بر صورتت می لغزیدم
    ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

    تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

    را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دلتنگی هایم
    گامِ اول را تو بردار

    به روزگاری که "سلام" و "خداحافظ" فرقی* با هم ندارند

    نه ماندنِ کسی* حادثهٔ است

    نه رفتنِ کسی* فاجعه

    نزدیک تر بیا

    دوست ندارم از این فاصله ، از "فاصله ها" صحبتی کنم
    امشب ...


    قاصدك خيالم را فوت كرده ام...


    ديدمش...


    به سوى آسمان رفت...


    ماه را پشت سر می گذارد...


    ...... و كهكشانها را رد خواهد كرد...


    چشم انتظار باش...


    نشانى تو را به او داده ام...


    به او خوب گوش كن...


    به تو خواهد گفت...


    كه چه اندازه ...


    دوستت دارم...
    خيانت هايشان را نبين ؛ تا آرام باشند ....!!

    کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!

    هرچه نداري بگو دارم، هر چي داري بگو بهترينش را دارم ....!!

    اگر ساده اي ؛ اگر راست گويي ؛ اگر باوفايي .... اگر با غيرتي !

    اگر يک رنگي .... هميشه تنهايي
    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    و برای تو ماندن… به پای تو بودن… و به عشق تو سوختن !

    و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن … !

    ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست … !

    بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست … !

    چه زیباست بخاطر تو زیستن …

    ثانیه ها را با تو نفس کشیدن … زندگی را برای تو خواستن … !

    چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن … !

    بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی… !

    چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت … !

    برای با تو بودن و با تو ماندن … برای با هم یکی شدن … !

    کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

    ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست …!!!!

    و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد …
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    گوش کن..
    دل‌ اگر بستی، محکم نبند..
    مراقبــــــــ باش، گره کور نزنی‌..
    او می‌‌رود، تو میمانی و یک گره کور..
    دست و پا میزنی،
    به خودت می‌‌پیچی‌،
    شبـــــ نمیخوابی..
    می‌ترسی‌ از کابوس..
    تا صبح صد بار خیــــــره میشوی به ساعتـــــ،
    زمان نمیگذرد...
    تب میکنی‌...
    آینه روز به روز پیر تر می‌‌شود،
    و تو درگیری...
    درگیــــــــــــــــــر
    همین یک بار، کافیست که تو یــــاد بگیری
    از امروز محکــــــــــم نمی‌‌بندی
    هی‌ می‌‌بندی،
    هی‌ باز می‌‌کنی‌
    و اینگونه عشق از صفحه ی روزگار محــــــــــــو می شود..!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا