mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گویند همه ی آدمها در دنیا گمشده ای دارند

    و برای پیدا کردن گم شده هاشان باید هجرت کنند .

    ای گمشده ی آسمانی من ،

    برای پیدا کردنت بار سفر را بسته ام .

    می دانم راهم بسی طولانی و پر فراز و نشیب است

    اما من آماده ام !

    چرا که بی تو محو شدن ذره دره ی خود را می بینم .

    آری من آماده ام !

    آماده ی هجرت از خود !

    از خود هجرت می کنم تا به تو برسم و جاودانگی را در آغوش بگیرم .

    راهی بس طولانی پیش رو دارم . با چشمان منتظرت امیدم بخش !
    خسته تر از صدای من ، گریه ی بی صدای تو
    حیف که مانده پیش من ، خاطره ات بجای تو
    رفتی و آشنای تو ، بی تو غریب ماند و بس
    قلب شکسته اش ولی پاک و نجیب ماند و بس
    طعنه به ماجرا بزن ، اسم مرا صدا بزن
    قلب مرا ستاره کن ، دل به ستاره ها بزن
    تکیه به شانه ام بده ، دل به ترانه ام بده
    راویِ آوارگی ام ، راه به خانه ام بده
    یکسره فتح می شوم ، با تو اگر خطر کنم
    سایه ی عشق می شوم ، با تو اگر سفر کنم
    شب شکنِ صد آینه ! با شب من چه می کنی ؟
    این همه نور داری و صحبت سایه می کنی
    وقت غروب آرزو ، بُهت مرا نظاره کن
    با تو طلوع می کنم ،‌ ولوله ای دوباره کن
    با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم ؟
    کاش خجل نباشم از ، عاشقِ عشق بودنم
    دلتنگی مثل آتش زیر خاکستر است..

    گاهی فکر میکنی تمام شده

    اما یکدفعه همه ات را به آتش میکشاند......
    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    همه اندیشه ام اندیشه فرداست

    وجودم از تمنای تو سرشار است

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    هوا آرام

    شب خاموش راه آسمان ها باز

    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    سیاهی تار می بندد

    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

    دل بی تاب و ارام من از شوق لبریز است

    به هر سو چشم من رو میکند

    فرداست
    باز تنهایی و دستهای خالی من

    شبی سیاه و بلند

    وای بر این سیه احوالی من

    هر روز تکرار می شوی و

    تکرار می شود سکانس رفتنت

    به تکرار می نشینم در تماشای جاده جاده رفتنت

    جاده جاده ز من گذشتنت!

    تو می روی...

    جاده می رود...

    هر چه بود و نبود با تو به یک جا می رود

    چنان ره می سپاری که

    غبار جاده ها می آلاید آیینه ی روزگارم را

    مستور بدین غبار و محکوم بدین غربت

    حاصلم چیست زین محبت؟!

    یک مشت آه و یک بغل حسرت؟!!!

    تو می روی...

    سالهاست که هر روز

    سوار بر رخش غرورت

    ز وادی شعر و شعورم می گذری

    مانده ام سوی غزل که می تازی؟

    چنین خرامان به کدامین غزل می آرامی؟!

    تو که شبی سیاه مرا بخشیده ای

    بگو با من!

    نوید طلوع کدامین روزگاری؟
    هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من

    قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده

    ومن در پشت پنجره ی تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را.

    خواهم ماند تنها در انتظار تو...

    چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت، نمی دانم...

    روزی خواهی آمد، می دانم

    گریان نمی مانم. خندانم برای ورودت ای عشق
    انتظار يعني چشمان من كه پشت پنجره جا مانده است.

    انتظار يعني عكس غبار گرفته ي تو از همان روز جدايي.

    انتظار يعني قلم من كه هرچه مي نويسد جز نام تو نيست.

    انتظار يعني شب يلدا نشان من كه به شوق آمدنت تا سحرگاهان پشت درب قلبت

    مي ايستم تا درب قلبت را بگشايي و مرا سيراب از عشق كني

    انتظار يعني نگاه من به جاده اي دور.

    اتنظار يعني خنديدن ابر در ميان باد.

    انتظار يعني آوارگي باد.
    *بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
    بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

    بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
    لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

    آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
    کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

    این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
    آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

    در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
    بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
    زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

    پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
    قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

    پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
    در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

    شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود
    در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

    ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
    صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

    حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
    یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

    عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

    بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت
    چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت
    يک شبي مجنون نمازش را شکست
    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

    گفت: اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد

    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    بخند برایم بخند
    تنهاییت برای من ...

    غصه هايت براي من ...
    همه بغضها و اشكهايت براي من ..
    بخند برایم بخند
    آنقدر بلند
    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...
    صدای همیشه خوب بودنت را
    مانی لینک هایی که برات میذارن چقدر قشنگه

    لینک شکلات خوشمزه است

    لینک کلمه الله خیلی قشنگه
    سلام ای بهترینم


    هنوز عاشق ترینم


    اگر از آشیونه دورِ دورم


    غمِ عشقت تو قلبم ، مونده با من


    از اون خوابی که اسمش زندگی بود


    همون عشق و همون غم ، مونده با من


    نگیری عشق رو از من


    که میمیرم به غربت


    دلم با دردِ این عشق


    یه عُمره کرده عادت


    تو ویرون ، من یه سرگردون


    فلک کارش همینه


    منو رسوای عالم کرد


    خودش رسوا ترینه


    نه دیدی گریه هامو


    نه خوندی قصه هامو


    به اونجایی رسیدم


    که گُم کردم خدامو


    چه بنویسم از این دنیا ؟


    به دنیا دل نبندید


    فقط یک آهِ و یک دَم


    به فردا دل نبندید


    سلام ای بهترینم


    هنوز عاشق ترینم


    شبای غربت اینجا سردِ سرده


    فقط شب درد بی خوابیم قشنگه


    عزیزم زندگی معنای دَرده


    فقط این عشق و بی تابیم قشنگه !
    وقتی دل سودایی ، می رفت به بُستانها

    بی خویشتنم کردی ، بوی گل و ریحانها


    گه نعره زدی بلبل ،‌ گه جامه دریدی گل

    تا یاد تو افتادم ، از یاد برفت آنها


    ای مِهر تو در دلها ، وی مُهر تو بر لبها

    وی شور تو در سَرها ،‌ وی سِر تو در جانها


    تا عهد تو دربستم ،‌ عهد همه بشکستم

    بعد از تو روا باشد ، نقض همه پیمانها


    تا خارِ غم عشقت ، آویخته در دامن

    کوته نظری باشد ،‌ رفتن به گلستانها


    آن را که چنین دردی ، از پای دراندازد

    باید که فرو شوید ، دست از همه درمانها


    گر در طلبت رنجی ، ما را برسد ، شاید

    چون عشق حرم باشد ، سهل است بیابانها


    هر تیر که در کیش است ، گر بر دل ریش آید

    ما نیز یکی باشیم ، از جمله ی قربانها


    هر کو نظری دارد ، با یار کمان ابرو

    باید که سپر باشد ، پیش همه پیکانها


    گویند مگو سعدی ، چندین سخن از عشقش

    می گویم و بعد از من ، گویند به دورانها
    من دلم می خواهد، شاخه ای ازگل مریم، سبدی ازگل یاس، بوته ای

    از گل سرخ بغلی اززنبق یا که برگی ازتاک،همه درپای توریزم جانا !

    من دلم می خواهد، نغمه ای از بلبل یا که آوی هزار یا سرود هدهد

    یا نوای قمری همه در گوش تو خوانم جانا !

    من دلم می خواهد، هر سحر آب زلال که به رودی جاریست تا به دریا

    ریزد ، این همه پاکی و آرامش را ، به سر کوی تو آرم جانا !

    من دلم می خواهد، شامگاهان تا صبح که بخوابد خورشید وبتابد مهتاب

    همه شب خواب توبینم جانا !
    روز با ياد تو بر ميخيزم

    نام زيباي تو را مي گويم

    مي خورم صبحانه

    و به اميد توان يافتن از دوستيت

    ميروم از خانه

    روز با ياد تو همراه همه مي كوشم

    شب كه شد بي تابم...

    تا تو را باز ببينم در خواب

    زود تر مي خوابم.

    من پُرم از تو

    ولي دور از تو

    و تو نزديكتر از من به مني.....

    « دوست می دارمت »
    امشب از دوری تو دلتنگم

    و غم انگیزترین آهنگم

    امشب از غصّه و غم لبریزم

    آه ای عشق ! مگر من سنگم !

    برگی از شاخه جدا در پاییز

    خشك و بی حوصله و كمرنگم

    بی تو من دهكده ای خاموشم

    دورافتاده ترین فرهنگم

    حرفِ ناگفته زیاد است ولی

    حیف در قافیه ها می لنگم

    چشمِ گریان و دلِ خون شده از غم لیکن

    با همه درد ، به احساس خودم می خندم

    دل بریدن ز تو ناممکن شد !

    گرچه آسان ز خودم دل کندم

    شوق آزادیِ من نیست از این محبس عشق

    باز برگرد و مرا سخت بِکِش در بندم !
    مرا نگاه کن .

    در فراسوی شب ........

    انجا که ستاره ها .......تمامیت خود را به مخاطبشان هدیه میدهند .....

    من نیز در اعماق شب ........تو را در اغوش می گیرم

    و عاشقانه هایم رابرایت باز می گویم .....



    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......

    هنوز هم این افق ها بی رنگ ند از نبود تو

    و عطرت نپیچیده ست در جولانگاه بازگشت پرنده های مهاجر که رسمشان بی وفـــایی نیست و روحشـــان اسیر سردی نگشــته ست

    هنــوز هم اضــطراب زوال برگی را دارم که اخرین فرصــتش دیـدار توست و می لرزد فرو افــتد و تو نیـــایی

    رنج های دوری بی انتـــها و امیــــدهایم کم سو ، به بـَـرکردن دوباره ی شعله های اشتـــیاق

    بیـــــــــا
    پٌر مى كنم پياله ها را

    يكى پَس از ديگرى...

    سَر مى كشم شرابِ خيالت را

    مَست مى شَوَم...مَست!

    فِكرَش را بكٌن

    اگر دَر كِنارَم بودى

    مَست كه نه

    ديوانه ات مى شدم...ديوانه!
    صدا میكنم " تــــــــــــو " را...

    این " جانی " كه میگویی

    جانم را میگیرد...!

    نزن این حرف ها را

    دل من جنبه ندارد

    موقعی كه نیستی....

    دمار از روزگارم در می آورد..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا