mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مي توان در قاب خيس پنجره

    چك چك آواز باران را شنيد

    مي توان دلتنگي يك ابر را

    در بلور قطره ها بر شيشه ديد

    مي توان لبريز شد از قطره ها

    مهربان و بي ريا و ساده بود

    مي توان با واژه هاي تازه تر

    مثل ابري شعر باران را سرود

    مي توان در زير باران گام زد

    لحظه هاي تازه اي آغاز كرد

    پاك شد در چشمه هاي آسمان

    زير باران تا خدا پرواز كرد.
    زیبا ترین سمفونی

    صدای قدم های توست
    که هماهنگ با تپش نبضم

    نزدیک می شود


    دیشب که باران آمد...

    میخواستم سراغت را بگیرم!

    اما..

    خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ,

    باز زیر چتر دیگرانی ...

    __________________
    باران بهانه بود تا

    تو زیر چتر من

    تا انتهای کوچه بیایی و

    دوستی مثل گلی شکوفه کند

    بر لبانمان...

    کاش نه کوچه انتها داشت

    و نه باران بند می آمد...!!!
    عشق من

    در ساحل رویا

    چشمانم را برهم میگذارم ....

    وتو را ...

    از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...

    دستانت را میگیرم ...

    تنت را لمس میکنم ...

    و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....

    این توئی که در وجود من نهفته ای ......

    من تو را دارم .....

    توئی که عشق منی ...

    زندگی ام را ...

    توئی که زندگی منی ...



    عشق من

    در ساحل رویا

    چشمانم را برهم میگذارم ....

    وتو را ...

    از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...

    دستانت را میگیرم ...

    تنت را لمس میکنم ...

    و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....

    این توئی که در وجود من نهفته ای ......

    من تو را دارم .....

    توئی که عشق منی ...

    زندگی ام را ...

    توئی که زندگی منی ...



    که چه زیباست عاشقی در هوای دونفره

    ببند چشمانت را و مرا از عمق وجودت احساس کن

    من احساسم را از نگاه تو سرشته ام .....

    و تو را سرچشمه اشعارم خوانده ام .....

    زندگی من


    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....


    هر لبخند تو دریایی از آرامش است در برکه دلم .......زندگی من ......



    من تو را برای تو دوست دارم و میخواهم

    تنهاییت برای من

    تو فقط برایم بخند ...زندگی من ...


    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنمتنهاییت برای من ...غصه هایت برای من ...همه بغضها و اشکهایت برای من ..

    بخند برایم بخندآنقدر بلندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...صدای همیشه خوب بودنت رادلم برایت تنگ شده دوستت دارم ...


    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .......
    صدای پای عشق می اید ....


    ارامشی بی وصف .....از صداقت و پاکی دو دل


    سکوتی در بر گیرنده سایه لطافت و دلدادگی


    ترنم احساس ....


    اواز نگاه تو .......که نگاهم را پاسخگوی هزاران سال عاشقیست


    دستانت که در گیر و دار سختیها و نرمی ها پذیرای دستانم است .....


    در فضایی مملوء از احساسی سرشته شده از محبت


    صدای پای عشق می اید .....


    خاطراتم را از دوباره برایم از دلت بازگو میکنی ...


    مهتاب را قصه گوی عشقمان برای عاشقان فرامیخوانی ....


    اری .......صدای پای عشق می اید ........

    دلم برایت تنگ است ....یار من ...

    دوست دارم .....تکیه کردن بر شانه هایت را .....زیرا تکیه گاه من تو هستی ....عشق من ...

    یاد هست ؟؟

    این منظره جزئی از خاطراطمان است .....فصلی از نگاهمان ....که ما را عاشقتر از همیشه کرد ...

    نگاه خوشید ....دلمان را از همیشه گرم تر کرده بود ...

    ترنم باد ....موسیقی عاشقی را مینواخت .....

    باد دلدادگیمان را به همه ی عاشقان خبر میداد ...

    بیا ....همراه من ....این خاطره را از دوباره تکرار کنیم ...

    ای عشق ....دفتر خاطرات من و تو را همه ی عاشقان میدانند ....

    تو را خودم چشم زدم
    بس که نوشتمت میان شعرهایم
    بی آنکه اسفند بچرخانم دور واژه ها
    تو را خودم چشم زدم
    میدانم ...!




  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا