mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • درخت با جنگل سخن می گوید
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن می گویم
    نامت را به من بگو
    ...دستت را به من بده
    حرفت را به من بگو
    قلبت را به من بده
    من ریشه های ترا دریافته ام
    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
    و دست هایت با دستان من آشناست
    در خلوت روشن با تو گریسته ام
    برای خاطر زندگان
    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
    زیباترین سرودها را
    زیرا که مردگان این سال
    عاشق ترین زندگان بودند
    ...
    وقتی دستانت را به دستانم سپرده شد ...

    من همه ی دنیا را ازان خود دیدم ....

    زیرا همه ی دنیای من تو هستی ......

    عشق من ...

    :gol:
    ارامم .......فقط در اغوش تو ارامم .....

    فقط با نگاه به تو ..ارام میشوم ...

    با نگاه تو زنده ام و زندگی میکنم ...

    با تو عاشقم و عاشقی میکنم ......

    این منم که در ترنم امواج به تو می اندیشم و قلبم سرشار از زیبایی های وجود توست ....

    این منم .....که در محضر ماه و دریا .....تو را با خود هم پیمان میخوانم ....

    توئی که همه ی زندگی منی ...

    دوستت دارم ...



    چگونه بفرستم "باورم" را برای تو تا باور کنی " از یاد بردنت" کار من نیست
    آرامم مثل خلسه ای که زلزله به حال آدمی می نشاند...
    پس لرزه هایی را به انتظار نشسته ام!...
    دفتری بود که گاهی من و تو
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
    که اگر دل به دلم بسپاری
    و اگر همسفر من گردی
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
    با تو گریه کردم
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم...
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!







    زندگی من ..

    دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...

    دلم غوغای عشق است و بس ..

    مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟

    پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟

    من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..

    کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در قلبم سرشارم و بس ...

    مرا شمیم بی قراری جوشان است و بس ...

    توئی تکیه گاه من ..

    مرا حبس کن در اغوشت ...که تو را زندانی از ابدیت ترانه ی ارامش است ...

    میخواهم ساکن شوم دنیا را

    دنیای من اغوش توست ..

    ساکن شوم کوچه های عشق را

    که همان قلب توست ...

    میخواهم بشنوم نغمه های روز های زندگی در سایه ی عشق را ...

    که همان ترنم صدای توست ..

    میخواهم .. عطر نفسهایت را در نوای کوچه باغ عشق ساکن نشینم ...

    که همان نفس کشیدن ازبازدم نفسهای توست ..

    مرا همراهی از دل باش ..مرا همراه روزهای وصال درمیعادگاهمان در اغوش یکدیگر باش ...

    دوستت دارم

    شاهزاده ی من ...

    عشق من

    این برکه اب میداند که جاری قلبم به اب تورا روان احساس خود میداند ....


    این برکه میداند که من ارامشم را در اغوش تو دارم ...


    مگر میتوان دید و نشنیده گرفت سکوت لحظه های دلتنگی یار را ......


    من دلتنگم .......دلتنگ تو که اواز درونت مرا بی تاب تر از قبل به حکم فرمانی قلبش میخواند ....


    ای کاش بیایی ......و این فاصله را به حقیقت هم اغوشی مان تبدیل کنی ....


    دلم تو را میخواهد .......نگاهت را .....دستانت را ....


    چقدر بیتانم .........بدنم سست از تصور اغوش تو .......


    این تصور برای من حقیقتیست از قلبم .........که تو را برای من به محفل عاشقان میخواند ....


    زندگی من .....




    عشق من

    اوای زندگی من توئی ......

    قلب من ......نفسهای من توئی .....

    تپشهای قلبم زاده ی احساس درون توست ......ای شایسته همه ی زیباترین عاشقانه ها ...

    ببین ......این منم که با تو یکی شده ام در در تب و تاب عشق لبریز میشویم از بوسه های امیخته از حرارت ...

    چشمانمان مست از نوازش .......

    بمان ......که ماندنت مرا جانی دوباره است ای سرچشمه ی همه ی عاشقانه ها .......

    شاهزاده ی من ......

    من یاد گرفته‌ام “دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد…”

    دل می‌خواهد…!

    ولی نمی‌دانم چرا
    خیلی‌ها…
    و حتی خیلی‌های دیگر…!

    می‌گویند:
    این روزها…
    دوست داشتن
    دلیل می‌خواهد…!!

    و پشت یک سلام و لبخندی ساده…
    دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،
    دنبال گودالی از تعفن می‌گردند!

    اما

    من سلام می‌گویم
    و لبخند می‌زنم
    و قسم می‌خورم
    و می‌دانم

    “عشق” همین است… به همین سادگی…
    دفتر شعر من از تو میگوید ....

    از تو ای عشق بی همتای من ...

    انچنان که خواستی و مرا تسخیر اغوش بی منتت کردی ...زندگی را دانستم ...


    تمام فصل ها را به انتظار فصل نگاه تو سپری کرده ام...وحال من دنیا را ازان خود دیدم ...

    فصل نگاه وصال تو امد و کلبه عاشقانه ترانه هایم را مملوء از نغمه های حضور خود کرد ...

    من فصل نگاه تو را ابدیت میخواهم ...

    عشق من ..

    نرگس فاطمی


    :gol:




    عشق من

    گرمای وجودت را از حرارت دستانت حس میکنم

    ان هنگام که لبانت را میبوسم ......به اسمان میروم ....

    اسمان را به عاشقی ستاره های قلبمان میخوانم ...

    تو را به کهکشان راه عاشقی همراهی میکنم ..

    دل به دلت میسپارم ...با تو از دوباره متولد میشوم ...

    من هر لحظه ام ... تو را در خود زندگی میکنم.....

    عشق من ...

    در اغوشم ..سر بر سینه هایم بگذار ..

    نگاهم را محصورنگاه همیشگی ات بدار ...

    ببار از ترنم اواز نگاهت ...

    که من سخت دلتنگم ....

    یار من ....


    دوستت دارم ...


    نرگس فاطمی

    :gol:





    به این فکر میکنم

    که در کجای این دنیا ایستاده ام ؟؟؟؟؟................به کجا نگاه میکنم ؟؟؟؟......

    وقلبم این پاسخ را به من میدهد :هرکجا که تو انجا باشی ......



    نرگس فاطمی




    کتاب سرنوشت .....در تقدیر من ...چشمان همیشه بهاری تو را نوشت .....

    عشق را نوشت ......بوسه را .....برساحل قلب بیکران تو ......از مهتاب قصه گو .....با دلی از مهر ...عاشقانه نوشت .....

    به روی قلبم بی قراری را نوشت ....

    کتاب سرنوشت خلق کرد خاطراتی از جنس ارامش .....

    کتاب سرنوشت ......از سر نوشت .......

    نوشت ....

    قصه ای اررهگذری از دیار عشق را .......بر تارهای موهانم نوشت....

    بوسه ای بر کتیبه ی احساس را نوشت ....

    تو را نوشت ....توئی که زندگی منی ......شاهزاده ی من .....


    نرگس فاطمی

    :gol:




    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....




    امشب

    از ان شبهاییست ........که دل بیتاب است ........عشق ..اواز خوان کوچه های مهتاب است .......

    امشب .......از ان شبهاییست که خاطزاتم را دوباره از نو مینویسم .....

    از شبهایی که نگاهت دوباره در سرنوشتم مینویسم ......

    من خاطراتم را هر ثانیه در خود دوباره تکرار کنان زندگی میکنم ............

    چه شبیست امشب .........من با تو همه عالم را به خواب میکنم ...............

    سکوت میکنم ..........در رویایم تو را تصور میکنم ......

    در رویایی عاشقانه .........تن به تن...... .لب به لب .....تو را نوازش میکنم ......

    اههههههههه ........حرارتت مرا زندگیست .......

    نسیمی که مرا از انسوی دریا میخواند .......

    نفست مرا نسیمی از زمستان سرد به اغوش گرم تابستانیت میخواند .....

    اوووومممم ........نگاهت مرا بهاری از گل های ارغوانی عاشق است ......

    مرا بخوان ......

    به مانندخورشید که روز را ......به مانند ماه که شب را .....

    مرا بخوان ...

    به مانند دل که بی قرار توست ......

    زندگی من ...






    دیر رسیدی عزیزم .
    عشق باتاخیر تلخ می شود .
    دیر رسیدی عزیزم و زمان به راحتی عشق را از بین می برد .
    شاید باورت نشود اما حتی آخرین ستاره آسمان هم ، همین چند روز پیش از نیامدنت کم نور شد و رفت .
    اصلا چرا از گلهای روی میز برایت نگویم می دانی گلها تا چه اندازه نازک طبع اند .
    از دوریت آنقدر با خیسشان کردم که خشک شدند .
    نمی دانم چرا احساس گناه نمی کنم .
    آنقدر دیررسیده ای که تمام کلمات جملات خوب خوب رخت بربستند و رفتند از کنار من .
    روی قاب عکسمان گرد نشسته و من کمی با قهر از تو دور می شدم و قاب کج شد .
    دیر رسیدی عزیزم .
    دیگر نه عشقی ، نه حوصله ای و نه انتظاری. صبح منتظرت بودم .
    حالا شب است و من کم تاب ترین عاشق دنیا هستم .
    آسمان ابری ، من ابری ، باران دیرشده .
    تو هم شبیه بارانی
    دفتر شعر من از تو میگوید ....

    از تو ای عشق بی همتای من ...

    انچنان که خواستی و مرا تسخیر اغوش بی منتت کردی ...زندگی را دانستم ...


    تمام فصل ها را به انتظار فصل نگاه تو سپری کرده ام...وحال من دنیا را ازان خود دیدم ...

    فصل نگاه وصال تو امد و کلبه عاشقانه ترانه هایم را مملوء از نغمه های حضور خود کرد ...

    من فصل نگاه تو را ابدیت میخواهم ...

    عشق من ..

    نرگس فاطمی


    :gol:


    عشق من

    عاشقم بر تو .....

    عاشقم ...

    عاشق نگاه زیبای چون ماه تو در این کهکشان غربت ...

    ابی اسمان را از دیوان وجود تو سروده شد و نگاه اسمان از نبود تو بارید بر دلهای مهتاب ....

    چه شب هایی گذشت و اواز نگاهت مرا به سوی خود نخواند ....

    اگر ان دل عاشق نبود ...مدتها پیش این دیار غربت عاشقانه را ترک میگفت ...

    و اما چه پروانه ها سوختند و از پیله ای نو تولد یافتند ....

    عشق را تمامیت نیست ......عشق .....جاودانه ی قلب های عاشق است ...

    یار من ..

    نرگس فاطمی

    :gol:


    خوشحالم که دوباره میبینمت
    و دلم تنگ شده بود
    مراقب خودت باش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا