گاهي غروب خورشيد رو من و گلم و گوسفندي که يه دوست برام کشيده ،
با هم ميشينيم ميبينيم ، و گاهي هم تنهايي ميشينم بهش خيره ميشم ،
آخه گلم از غروب خوشش نمياد ، دلش ميگيره . ديروز توي سيارهم چهار بار خورشيد غروب کرد ،
يه روزهايي غروب کردن خورشيد رو دوست دارم و ميشينم با لذت بهش خيره ميشم ،
اما گاهي هم نه ، گاهي وقتي غروب خورشيد رو ميبينم دلم ميگيره و حتي گريه هم ميکنم ،
اما باز هم با همه دلتنگيهاش زيباست. چون ميدونم حتي پس از شب يلدا بازهم خورشيد متولد ميشه و طلوع ميکنه.
و ميدونم که هر شب شب يلدا نيست.