بابا ابهتتتتتتتتتتت. جات خالی خیلی خوب بود دیروز که زنگ زده بودی مثل موش آبکشیده شدا بودم اصغر آقا و بابا و جواد و آقای مشفقی توی یه قایق بودن منو محبوبه و محدثه و مطهره توی یه قایق اصغر آقا نامرد دست که نداشت مثه کاسه میموند هر چی آب میپاشید میریخت رو سر من مجبور شدم مانتومو در بیارم و چادرمو بپوشم همه لباسام خیس بود اینقدر خندیدیم هرکی یه جور خیس بود منم از همه بیشتر