M A S III
پسندها
4,033

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
    اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
    کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
    از نگاهش مي توان خواند
    اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
    و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
    سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست
    دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
    بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
    بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
    بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمه
    اطلاعیه مهم2:

    اعلام زمان اتمام فصل اول ازمسابقات هفتگی شیت بندی:
    مسابقه هفتگی شیت بندی تالار معماری
    اطلاعیه مهم1:


    اخرین تغییر ایجاد شده در نحوه رای گیری مسابقات هفتگی شیت بندی:

    مسابقه هفتگی شیت بندی تالار معماری
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/399772-پسرها-و-دخترها!!!!!!!!!!!?p=5469406#post5469406
    هلام عسیسم میسی خیلی خومشل بود
    میسیییییییییییییی
    بووووووووس

    Click here to view the original image of 700x700px.
    [IMG]
    Click here to view the original image of 700x700px.
    [IMG]
    سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !



    بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ، زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .
    خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !
    روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
    روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .



    زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .
    روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .




    زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !
    اما روز اول چیزی ندیدم !
    روز دوم هم چیزی ندیدم !
    روز سوم هم چیزی ندیدم !
    شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !
    ای جان مرسی ابجی گل و مهربون و نازم:gol:
    دمت گرم ابجی جون:gol:
    شبت بخیر عزیزم مرسی:gol:
    مواظب خودت باش:gol:
    اره حرفتو قبول دارم درسته:gol:همیشه کسی هست که بگه
    اما کسی که گوشمونو بگیره همیشه نیست:gol:
    اره خدا خیلی مهربونه قربونش برم:gol:
    اسمش را میگذاریم...دوست مجازی ...

    اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته...

    خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند...

    وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد ...

    وقت میگذارد برایم...

    وقت میگذارم برایش...

    نگرانش میشوم...

    دلتنگش میشوم...

    وقتی در صحبت هایم...به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقیست...

    هرچند کنار هم نباشیم...

    هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم...

    من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد...... ..... .
    اهوم ولی خدا کنه همیشه کسی باشه که به ما گوشزد کنه که اشتباه رفتیم یه جاهای رو:gol:
    هیچوقت به این فکر کردی که اون پسر طاقت دیدن کتاب رو نداشته چون درد جواب نه دختر دوباره وجودشو میلرزونده؟ هیچوقت به این فکر کردی که تمام راه دانشگاه شمارش معکوسی برای رسیدن به جواب نه برای اون پسر به حساب میومده؟
    سلام .

    امیدوارم خوب باشید .

    ممنونم . :gol:

    اهان ، راستی داستان جالبی بود . مرسی:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا