دنیای ما چون بازیِ تاب است
وقتی به اوج میرسیم یادمان میرود که چگونه رسیدیم
دلمان تنگ میشود
بر میگردیم
تا او را ببینیم
اما دریغ وقتی دیدیمش
دلمان برای اوج تنگ میشود
عجب دنیایی است
همه اش دلتنگی است
دنیای ما چون بازیِ تاب است
وقتی به اوج میرسیم یادمان میرود که چگونه رسیدیم
دلمان تنگ میشود
بر میگردیم
تا او را ببینیم
اما دریغ وقتی دیدیمش
دلمان برای اوج تنگ میشود
عجب دنیایی است
همه اش دلتنگی است
مهرداد خبرش رو دارم که اون سال کلی با پوریا به ریش من خندیدید!!این کارت رو یادم رفته بود...وگرنه حتما شقی میزدم پس کله ت ..صبر کن ببینم..تو کوچه زدم که!!اوکی به هم در!! :دی
ای بابا جون....اگه تو بابا مانی رو دیدی سلام ملی هم بهش برسون...
بابا جون بابا مانی اصلا خونه نمیاد....خجالت هم نمیکشه...
ایگواناشو بیشتر از بچش دوس داره...
بابا جون چطور خبر نداشتی؟خودت بهم گفتی من نوه تم...
من دخمل بابا مانی ام...نه باباجون بابا مانی هیچی واسم نمیخره....
پول تو جیبی هم نمیده...به کسی نگی ها خیلی خسیسه...
به به!! ببین کی اینجاست!!
سیلام!!
خوبی مهری؟؟ خوش میگذره؟؟
مارو نمیبینی خوشی؟! :دی
والا یه کم درسا سنگین شده زیاد وقتمو میگیره ..
اما درکل هستیم در خدمتتون
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییی
دورقمی شدی؟؟؟؟؟
تسبیح گرفتی دستت
خدا صبر بده بهت
ولی مهرداد به جون خودم بعد خدمت لحظاتی پیش میاد که ادم هوس میکنه برا چندروزم که شده برگرده به اون زندان
به سلامتی ایشالا داداش