باشه... بیا!
دیشب... دیشب... نمیدونم! ... آهان یادم افتاد!! کمی سیستمم ریخت و پاش داشت جمع و جورش می کردم...
عجب... نه دیگه، کلا بی خیال دعا و از اینجور حرفا شدم. تسلیم تقدیر شدم!
از زرتشت پرسیدند؛زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت 4 اصل:
1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
4-دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
از زرتشت پرسیدند؛زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت 4 اصل:
1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
4-دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
جای هیجان انگیزی نیست!درس و خونه ی فامیلا و گاه اوقات کتاب خوندن!
این یه خلاصه ای از زندگی منه که بد جوری تکراری شده!!
تو چی کارا می کنی؟هیجانی داری یا نه؟