جمع مي كنيم و جمع مي كنيم و اونوقت اونقدر پولدار ميشيم كه خيلي از دوستا دوباره ما رو به ياد ميارن و بعدشم با خيال راحت يه مدرك دكترا مي خريم و تو دانشگاه درس ميديم! اما چون يكي بدخواه ما هست و بهش پول قرض نداديم برامخون توطئه ميچينه و مي خواد بدبختمون كنه! اما اينجوريا آسونم نيست چون يكي از دوستان خيلي خيلي قديمي كه خيلي هم دوستش داريم ما رو نجات ميده. با گذشت اين اتفاقات تصميم مي گيريم خودمونو براي مجلس كانديد كنيم و چون پول زيادي داريم و مي تونيم تبليغات زياد كنيم و شام و وليمه زياد بديم، خب مسلما برنده ميشيم و مي ريم مجلس. تازه اونوقته كه ماجرا شروع ميشه!!!...
خب درسو ديگه!
راستي چيكار كنيم؟ بريم بتركونيم؟! عواقبش به نظر خوب ميومد!!!