با عرض شرمندگی بسیار خدمت آجی گلم باید عرض کنم استا تو چشام نگاه کرد گفت خجالت نمیکشی کار ناقص میاری
منم طبق همچین مواقعباز شد
استادم گفت ماشالله دانشجووووووو
استادمون خیلی قاطی پاتی کرد
همه رو انداخت...به جز دونفر
میگه خجالت بکشید اون دو نفر متاهلند
منم میگم استاد خوب دلمشغولی ما همین یه بدبختی بود
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد...عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت...عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل مي خواست کز آن شعله چراغ افروزد...برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد
مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز...دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند...دل غمديده ما بود که هم بر غم زد
جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت...دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت...که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
از سرنوشت غمگین مباش!
چه بسا کفتارهایی بر روی اجساد شیرهای جنگل سبز رقصیدند؛
شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند...
ولی نمی دانستند شیر؛ شیر می ماند و کفتار؛ کفتار؛
حتی با قلاده های طلا!!!