
کوچه عالی بود

من مامانم میرف دانشگاه بابامم سرکار منه سه ساله یا باید خونه تنها میموندم ک نمیشد یا میرفدم خونه خالم ک از خدا میخواستم اینو یا خونه مادربزرگم (مامان بابام )
چون خونه بقیه فامیلامون خیلی با خونه ما فاصله داش مامانمم صبا کلاس داش نمیتونس جای دیگه ببره حتی خونه مامان خودش
خالم ک اصا عشق زندگیه من بود دیوونه وار دوسش داشتم حتی از مامانم بیشتر خیلی بیشتر جوری بود که منو میذاشدن خونه خالم دیگه نمیتونستن برم گردونن خخخ مامانم همیشه با اسباب بازیای رنگی میومد دنبالم ببرتم خونه از خونه خالم خخخ ک من اصا نگاهشونم نمیکردم مامانمم نمیتونس بزنه زیر بغلش ببرتم ک مجبور میشد یا بذاره بمونم باز خونه خالم یا خالمم با خودمون بیاریم خونمون واسه همین دردسراش منو زیاد خونه خالم نمیبرد خخخخ
خونه مادربزرگم میرفدم ی مدت ولی خوب طفلی سنش زیاد بود حوصله بازی با بچه رو نداش من خودمو با وسایل خونش سرگرم میکردم خونه رو براش قشنگ میریختم بهم تا بعدازظهر . بعدازظهر مادربزرگم میبردم پارک ازونجا هم مامانم میومد دنبالم میرفتیم خونه .